۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

تأملی در ناکامی مسلمانان

آگاهی مسلمانان به قصه انحطاط و توقف سابقه دیرینه¬ای دارد و شاید بتوان آنرا به دوره پس از حمله مغول ارتباط داد.
در جهان عرب و حمله¬ای که ناپلئون به مصر کرد و چه در کشور خود ما و جنگ هایی که با روسیه درگرفت، هر دو به نحو عینی و به گونه¬ای که برای همه ملموس بود آشکار کرد که ضعفی در جایی و قدرتی در جای دیگر هست و آنچه فعلا در جهان غرب می¬بینیم و شاهد آن هستیم قدرت و غلبه و سلطه¬ای است که در مشرق زمین و جهان سوم نیست و خصوصا مسلمانان از آن بی بهره¬اند و به همین سبب معروض انواع بلایا و زورگویی ها هستند و علاوه بر مشکلات دورنی این مشکل و بلیه بیرونی را نیز می کشند و از آن رنج می برند.
آگاهی ما از وضعیت تاریخیمان گرچه به کمال نرسیده و آنچنان که باید همه گیر نشده و به توسعه نرسیده اما آگاهان را چنانکه باید نگران می¬دارد و برای آنان همیشه مسئله بوده است . هنوز حقیقتا روشن نیست که جهان کنونی با همه ابعادش لزوما بهتر از جهان گذشته است و دلیلی هم ندارم که جهان گذشته بهتر از جهان کنونی بوده است و لذا نمی¬توان من حیث مجموع داوری کرد که تاریخ بشریت رو به پیش رفته است یا رو به پس. از آن دعواهایی است که به تعبیر کانت جدلی الطرفین است یعنی از هردو برای آن می توان برهان آورد و استدلال کرد. شما می¬توانید برای هر نکته ای که پیدا می¬کنید که حاکی از جلو رفتن جهان باشد در مقابل نکته¬ای بیابید که حاکی از عقب رفتن و انحطاط و پس رفتی است. عین همین قصه در مورد جهان پیشین نیز است و البته این نکته مارا باز نمی¬دارد از توجه به این نکته که چگونه آن جهان و آن تمدن و آن نحوه زندگی جای خود را به این جهان و این نحوه زندگی داده است و چرا چنین تفاوتی میان دو قوم که ما باشیم و غربی ها پدید آمده است. چرا یک طرف حداقل چنین است که نیروی علمی و صنعتی بیشتری دارد و در طرف دیگر دنیا این چنین نیست. در اینجا به تعبیر مورخان کار از کجا رو به پیشرفت آورد و در میان ما کار از کجا لنگ شد؟
ما در این دنیا به دنیا آمده ایم و آنرا به ما داده اند، ما آنرا نساخته ایم و باید به اندازه توانایی های عقلی و بدنی خود در بهبود بخشیدن به آن کمک کنیم و بیش از این هم در توانایی ما نیست و از ما نیز نخواسته اند که تاریخ تازه¬ای آغاز کنیم و فلک را بشکافیم و طرحی نو بیندازیم. این قبیل تعبیرها گرچه در عالم شعر زیباست ولی در عمل توانایی انجام آن را هیچیک از بنده های خدا ندارند و از آنان نیز چنین چیزی خواسته نشده است. اما شناختن این وضع و دانستن ابعاد و پیشینه تاریخی آن و چگونگی شکلگیری و تکون آن البته فریضه است و به ما در بهبود بخشیدن احوال ما کمک خواهد کرد. امروز در باب مسلمانان و تاریخ آنان آنقدر سخنان گران و سنگین گفته می¬شود و آنقدر دل مسلمانان را به درد و رنج می¬آورد که آدمی مایل است از این تنگا و مخمصه به نحوی بیرون بجهد و توجیهی و تحلیلی برای گذشته خود پیدا کند. آنقدر گاهی در پیشرفت و بهبود وضع دیگران مبالغه می¬شود که باز آدمی مایل است به نحوی در باب این داوری چون و چرا کند. اینها گرچه انگیزه هستند ولی باید در مقام داوری آنها را همیشه تحت کنترل داشت وگرنه مهار قضاوت را از دست آدمی خواهند ستاند.البته ما هم که به احوال خود نظر می¬کنیم از درون اگر بخواهیم انصاف بدهیم کم کمبود نداریم و این کمبودها هم جای پرده پوشی ندارد بدون اینکه بخواهیم بگوییم دیگران بسی افزون¬تر از ما دارند ولی به نقصان های خود البته واقفیم و باید واقف باشیم. با همه این احوال در مقام داوری باید نهایت تیزبینی و احتیاط را داشته باشیم.
مسلمانان یک عیبی در اسلامشان و در دینشان است که موجب مشکلات تاریخی آنها شده است. این را دو گونه گفته¬اند: یکی گفته¬اند تعلیماتی در درون این دین است که این تعلیمات زنجیری بر گردن مسلمانان بوده الست و آنان را از حرکت تاریخی خود باز داشته است و چون این تعلیمات در گوشه دیگر زمین و تاریخ وجود نداشته است حرکت آنها را تسهیل و ممکن کرده است. این بیان قدیمی¬تر موضوع بود و امروز بیانی جدیدتری و نیمه عمیق¬تری نیز از این در دست است: نمی¬گویند خصوصیتی در تعلیمات دینی و قرآن یا سخنان پیامبر و یا اندیشه های ویژه مسلمین است بلکه می¬گویند نفس دینداری و دین خویی می¬تواند آدمی را عقب مانده نگه دارد. اعتقاد به یک رشته اصول دست نخوردنی و چیزهایی که مقدس می پندارید ، چیزهایی که از آنها نمی¬توانید بگذرید و بر سر آنان نمی¬توانید معامله کنید که نام این را دین خویی نهاده¬اند و می¬گویند چنین چیزی انسان را از حرکت بازخواهد داشت. چرایی این موضوع نیز در نظر آنان روشن است، چرا؟ به دلیل اینکه نقطه¬ها و گذرگاههایی پیش می¬آید که شما باید از آنان عبور کنید ولی اعتقاد به یک مقدسهای فوق چون و چرا حرکت شما را متوقف می¬کند و عبور شما را از آن گرانیگاه و گذرگاه متوقف می¬کند و لذا تنها وقتی می¬توانید به پیش روید که تمام این زنجیرهای مقدسات را از دست و پا باز کرده باشید. با هیچ معیاری نمی-توان گفت که مسیحیتی که در میان مغرب زمینان در قرون وسطا جاری بوده است پیشرفته¬تر و مترقی¬تر و علم دوست¬تر و تمدن پرورتر از مسلمانی بوده است که در میان مسلمانان بوده است هیچ استاندارد و داوری تاریخی این معنا را تایید نمی¬کند بلکه اگر بنا بر رفتن به گذشته تاریخی باشد آنچنان که پاره ای از اهل تفاخر مایلند بیان کنند در عالم اسلام البته شما آزادگی بیشتری نیز خواهید یافت. علم دوستی بیشتری نیز پیدا می¬کنید. قوانینی علمی همه تقریبی، استقرایی، آماری هستند و همه در معرض ابطال قرار دارند وقتی که شما به عالم انسانی و تاریخ می¬رسید ماجرا بسی بسی بی نظم¬تر از چیزی است که انسان ابتدا تصور می¬کند و عمدتا تلاش ماست که این ها را در دل یک نظم بنشانیم. چنانکه که کانت می¬گفت ما برای شناختن نمی¬توانیم در یک هرج و مرج زندگی کنیم اگر پراکندگی مطلق در حوادث باشد ما به شناخت نائل نمی¬شویم. ما همیشه برای اینکه بگوییم فهمیدیم و رابطه پیدا کردیم و یک دسته حوادث را در مشت گرفتیم و تحت ضبط و ادراک قرار دادیم باید یک پوششی بر روی آن¬ها بیفکنیم و وحدتی به آنها ببخشیم، یک نظمی میان آنها بر قرار کنیم . در واقع ما اینکار را می¬کنیم تا بیندیشیم و یا بپنداریم که به شناخت نائل شده¬ایم در عالم انسانی همینطور است. مکتب های مختلف تاریخی وجود دارند که determinism یا نقش علیت را گاهی به افکار می بخشند، گاهی به اقتصادیات و گاهی به امور دیگر، اما آنچه که هست دادن نقش علیت تام و تمام است به حوادث تاریخی و تعین بخشی آنها نسبت به آینده.از آنسو در نقطه مقابل کسانی هستند که چنینی determinism آهنینی را برای تاریخ قائل نیستند و همیشه معتقند که در تاریخ حوادثی رخ داده اند که می¬توانست رخ ندهد و وقتی رخ داد نقش عظیمی در تغییر تاریخ داشته است، یعنی جهان این چنین که هست بسیار جهان ممکنی است و ممکن بود به جور دیگری نیز بشود.هیچکسی با نشان دادن ضرورت های درونی سیستم های تاریخ به طور تام و تمام نمی تواند به شما بگوید چرا حوادث در این سوی جهان به این جانب رو کرده است و در سوی دیگر جهان به جانب دیگری میل کرده است. شما همیشه این را در نظر داشته باشید که جای چندتا عنصر که تحت ضبط و قانون هم در نمی¬آید در اینجا باز است و می¬توان آنها را پیدا کرد به طوری که بتواند کاملا به ما نشان بدهد اگر این تخم ها در سرزمین دیگری هم نشانده می¬شدند ای بسا که اتفاقات دیگری پدید می¬آمد و به نتیجه دیگری منتهی می¬شدند. این که حافظ آن اشعار را سروده حتما علت دارد اما قانون ندارد یعنی قانون حافظ شدن وجود ندارد که شما بتوانید آنرا دنبال کنید و حافظ بشوید. دست کم بنده از چنین قانونی خبر ندارم. این که پیامبران در تاریخ بشر آمده¬اند و منشاء این همه حوادث شده¬اند و تمدن ساز شده-اند حتما علت دارد اما قانون ندارد، پیامبر شدن قانون ندارد یعنی هیچ معلوم نیست که چه مقدماتی باید در کنار چه مقدمات دیگری بنشینند تا یک پیامبر از دل تاریخ بیرون بیاید به طوری که آن مقدمات تکرارپذیر باشند و نظمی را ایجاد کنند و برای دیگران هم قابل پیروی باشد. همچین چیزی وجود ندارد و تاریخ بشری پر است از اینجور چیزها. پر است از چیزهایی که ما ممکن است آنها را تصادف بنامیم، پیامبر اسلام را در نظر بگیرید کسی که خودش بی¬سواد بود، کتاب نخوانده بود و نمی¬توانست بخواند و در یک منطقه¬ای و جزیره¬ای ظهور کرد که خوارترین و گمنام¬ترین مناطق جهان بود و به تعبیر برخی از امروزی ها مردمانشان بی¬فرهنگ¬ترین مردمان آن دوره بودند، نه تاریخی داشتند، نه سابقه¬ای، نه تمدنی، هیچ نداشتند و یک پیامبری و به عبارتی دیگر یک کسی در بین آنها ظهور کرد که حالا ما او را به عنوان پیامبر می¬شناسیم و منشاء این همه تحولات در جهان و در تاریخ بشر بوده است.
dr.Abdolkarim Soroush
· · Share

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر