۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

زبان و ادبیات






از لفظ ادبیات معمولا به دو معنی استفاده می شود : یکی مجموعه ی آثار ادبی و دیگری پیکره ای از دانشهایی که آن آثار را به مطالعه می گیرند.
زبانشناسان ادبیات را نوعی از زبان می گیرند که فرضاً به گفته ی صورتگرایان روس از آن به کمک هنجارگریزی یا قاعده افزایی آشنایی زدایی شده است.
بعنوان یک اصل می توان گفت که همیشه در زبان اتفاقاتی می افتد که بر اثر آنها زبان به ادبیات تبدیل می شود. اما وقتی پس از اینکه زبان تبدیل به آثار ادبی شد باز هم صورت ظاهری زبان یگانه می ماند. یعنی آثار زبانی و آثار ادبی هر دو هیئت یگانه بودن را حفظ می کنند و تمایزی صوری از هم ندارند.
حق شناس معتقد است دیدگاه نشانه شناسی بر زبان و ادبیات اشراف دارد ، و با این دیدگاه می توان بی طرفانه و جداگانه زبان و ادبیات را بررسی کرد .  از منظر نشانه شناسی اگر به آثار ادبی و آثار زبانی نگاه کنیم به وجوه تمایزی بسیار اساسی و بنیادی بین آنها پی می بریم ، در حدی که دیگر نمی توان آنها را با هم یکی دانست.
در یک اثر ادبی ما با نشانه هایی سر و کار داریم که در آنها نشانه های زبانی جای لفظ را در زبان گرفته اند و روی این نشانه های زبانی اعم از دال ، مدلول و دلالت زبانی، یک معنای تازه ای آمده  و با نشانه رابطه ی دلالی پیدا کرده است. پس از نظر محتوای نشانه ای باید گفت که آثار زبانی و آثار ادبی به کلی از یکدیگر متمایزند.
تفاوت میان نشانه های ادبی و نشانه های زبانی فقط به نشانه های بسیط و منفرد محدود نمی شود. این وضع در همه ی سطوح ساختاری صادق است، در کل یک اثر هم بعنوان یک نشانه ی ساختمند و پیچیده همین تفاوت به چشم می خورد. هر اثر ادبی را که در نظر بگیریم در نخستین مرور بر آن می بینیم که نشانه های زبانی در آن اثر با هم ترکیب شده اند و ساختهایی زبانی ساخته اند. اما با اندکی تعمق در اثر مزبور در می یابیم که آن ساختهای زبانی بعنوان دال هایی پیچیده و ساختمند در آن اثر به کار رفته اند تا بر روی هم یک پیام ادبی گسترده را منتقل کنند.
از نظر ظاهری هم تفاوتی آشکار میان ساختهای آثار زبانی و ساختهای آثار ادبی به چشم می خورد.  در آثار زبانی ساختهایی که در تکوین معنای آنها مؤثرند از رهگذر ایجاد رابطه دستوری بین نشانه های زبانی آن آثار پدید می آیند و همگی از دستور زبان پیروی می کنند.
اما روابط ساختاری که در یک متن پیچیده ی ادبی بین نشانه های ادبی برقرار می شوند و در تکوین معنای آن متن ادبی دخالت دارند، اصولا از دل دستور زبان پدید نمی آیند. پس اگر ما روابط دستوری موجود در ساختهای یک اثر ادبی را برای درک پیام آن اثر ملاک قرار دهیم ، به معناهایی می رسیم که به کلی باطل و ناپذیرفتنی خواهند بود.
پس از نظر روابط ساختاری هم می شود دید که روابطی که ساختار معنابخش متن ادبی را میسازد اساساً در ورای قواعد دستور زبان جای دارد. جای این روابط، در واقع در دانشهای ادبی است که به مقولاتی می پردازند نظیر استعاره ، کنایه ، وزن ، قافیه ، تمثیل و جز اینها . همین روابط است که در مجموع متن ادبی را می سازند و معنا و پیام اصلی آن را شکل می بخشند.
ساختهایی که به ایجاد معنای ادبی در اثر ادبی دخالت دارند ، ساختهای غیردستوری اند و برعکس ، ساختهایی که به ایجاد معنای زبانی در اثر زبانی نقش دارند ، ساختهای دستوری اند. پس ما در عرصه ادبیات با پدیده هایی سروکار داریم که هم  محتوای دلالی نشانه هایش غیرزبانی است و هم روابط موجود در ساختهای معناسازش غیردستوری است ، گذشته از آنکه اگر در تحلیل پدیده های ادبی مزبور پای قواعد دستوری را به میان بیاوریم، معانی آن پدیده ها عمدتاً مبتذل یا نا غیرمعقول می شود، و این مسئله به خوبی در ترجمه نمایان می شود.
مرز میان زبان و ادبیات را می توان در چهار مقوله نشانه ، ساخت ، نقش ، ارزش بررسی کرد:
1)     ضابطه نشانه ای
هر اثری که در آن عین پیام مورد نظر عمدتاً از طریق نشانه ی زبانی یعنی دلالت دلبخواهی و ثابت لفظ برمعنا به مخاطب منتقل شود ، آن اثر اثری زبانی است. برعکس هر اثری که در آن پیام مورد نظر اساساً از طریق نشانه ی ادبی یعنی دلالت انگیخته و بی ثبات نشانه ی زبانی بر معنای ادبی مطلوب در اختیار مخاطب گذاشته شود، آن اثر اثری ادبی است. در آثار ادبی سعی در رسیدن به پیام مورد نظر از طریق نشانه های زبانی آن آثار موجب بروز اختلال در امر ارتباط می شود.
2)     ضابطه ساختاری
هر اثری که ساختها و روابط دستوری آن در تکوین و تکمیل پیام آن نقش داشته باشد ، آن اثر اثری زبانی است یعنی مبتنی بر دستور زبان است . در چنین اثری اگر از ساختها و روابط ادبی هم استفاده شده باشد وجود آنها برای تکمیل و تکوین پیام زبانی الزامی نیست . در نتیجه اگر آنها را با ساختهای زبانی و روابط دستوری جایگزین کنیم ، در ترکیب پیام خللی ایجاد نمی شود. برعکس هر اثری که فقط ساختها و روابط ادبی موجود در آن در تکوین و تکمیل پیام آن نقش داشته باشد، آن اثر ، اثری ادبی است. در چنین اثری البته ساختهای زبانی و روابط دستوری هم وجود دارد ، ولی وجود آنها در تکوین و تکمیل پیام مطلوب اثر ، هیچ نقشی ندارد و دخالت دادن آنها در این امر به بروز اختلال در امر ارتباط ادبی و پیام رسانی ادبی می انجامد.
3)     ضابطه نقشی
هر اثری که پیام مطلوب آن حتی الامکان به طور مستقیم و با صراحت و سرعت هر چه بیشتر عیناً به مخاطب ابلاغ شود به طوری که امکان تأویل پذیری پیام مطلوب در آن اثر به حداقل برسد، آن اثر ، اثری زبانی است . برعکس ، هر اثری که پیام مطلوب آن به طور غیر مستقیم و از طریق خلق فضاهای خیالی در آن اثر همراه با ابهام و تعویق معنایی هر چه بیشتر و با امکان تعبیرپذیری هر چه فراوان تر به مخاطب القا شود به که مخاطب مجبور شود از طریق فرایند بازآفرینی  به پیام مطلوب برسد ، آن اثر ، اثری ادبی است.
4)     ضابطه ارزشی
هر اثری که ارزش آن را از طریق رابطه ی پیام آن اثر با جهان خارج بتوان سنجید و تعیین کرد ، آن اثر ، اثری زبانی است . برعکس هر اثری که ارزش آن از طریق رابطه ی پیام آن با فضای خیالی بتوان سنجید و تعیین نمود که در خود اثر خلق شده ، آن اثر اثری ادبی است.
به نظر حق شناس ادبیات و زبان دو نظام نشانه ای متمایز از یکدیگرند، هر چند که این دو نظام هر دو به یک اندازه به کار ارتباط و امر پیام رسانی می آیند.

در دورۀ معاصر، بحث دربارۀ ادبیات از دیدگاه زبانشناسی بویژه با مطالعات اشکولفسکی ، زبانشناس روس ، موکارفسکی و هاورانک چک رونق گرفت.  اینان برای نخستین بار دو فرایند ( خودکاری) و (برجسته سازی) را از یکدیگر بازشناختند.

 به اعتقاد هاورانک، زمانی که از زبان برای ایجاد ارتباط استفاده شود و شیوۀ بیان جلب نظر نکند، فرایند خودکاری زبان به کار گرفته شده است . ولی فرایند برجسته سازی ، به کارگیری عناصر زبان به شیوه ای است که پیام از اهمیت برخوردار شود و شیوۀ بیان جلب نظر کند.
یاکوبسن این نقش زبان را که برای زیبایی آفرینی به کار می رود و تحت فرایند برجسته سازی تحقق می یابد، نقش شعری زبان نامیده است. اما شاید بهتر باشد به جای این اصطلاح از  نقش ادبی  استفاده نماییم، زیرا فرایند برجسته سازی تنها در قالب شعر به کار نمی رود .
برای آفرینش هنری و اعمال فرایند برجسته سازی می توان به دو صورت عمل کرد. نخست اینکه از آنچه هنجار است بیرون رفت و دوم اینکه بر هنجار افزود. لیچ این دو گونۀ برجسته سازی را تحت دو نام ( هنجار گریزی) و ( قاعده افزایی)  معرفی می کند.
به اعتقاد وی هنجارگریزی انحراف از قواعد زبان خودکار است و قاعده افزایی اعمال قواعدی بر قواعد زبان خودکار، که به گفتۀ یاکوبسن (توازن) ایجاد می کند و به نظر شفیعی کدکنی عامل پدید آورندۀ موسیقی در کلیترین مفهوم خود است.
به اعتقاد صفوی نثر در اصل شکل نوشتاری زبان خودکار است، که صرفاً جنبۀ اطلاعی و ارتباطی دارد.  اما در مورد نثر ادبی مسئلۀ اعمال فرایندهای هنجارگریزی و قاعده افزایی بر زبان مطرح می شود.
نثری که تحت تأثیر فرایند هنجارگریزی قرار گیرد نثر شاعرانه نامیده می شود. نثری که تحت تأثیر فرایند قاعده افزایی قرار گیرد و از توازن برخوردار شود ، نثر منظوم یا نثر مسجع نامیده می شود.
لیچ 1969 در رویکردی زبان شناختی هنجارگریزی را ابزار شعرآفرینی و قاعده افزایی را اسباب نظم آفرینی می داند. سپس به طرح هشت نوع هنجارگریزی می پردازد که عبارتند از هنجار گریزی های نحوی ، واژگانی ، زمانی ، معنایی ، سبکی ، نوشتاری ، گویشی و آوایی . 
شاید بتوان گفت نخستین کسی که از منظری تازه به ادبیات نگریستند صورتگرایان روس بودند. اینان اساساً به بررسی ساختار ادبیات می پرداختند .
رومن یاکوبسن از چهره های شاخص نحلۀ صورتگرایی روس و همچنین ساختارگرایی پراگ بود که بر مبنای دستاوردهای زبانشناسی ساختگرا نظریه ادبی ارائه داد.
او بر این باور بود که تفاوت میان شعر و غیر شعر مسئله ای است زبانی و بنابراین می توان آن را با اتکا به دانش زبانشناسی تبیین کرد. تمایز بین شعر و غیر شعر یا به عبارت دیگر نقش شعری و دیگر نقش های زبان در این وافعیت نهفته است که در شعر کانون توجه خود پیام ، یعنی صورت زبان است و نه عواملی چون موضوع یا مخاطب.
بررسی مناسبات دال های زبان در نقش شعری یعنی بررسی نظام نشانه شناسی ادبیات که به بیان یاکوبسن در قالب نقش شعری زبان تجلی می یابد ، یا به عبارتی بررسی دانش عمومی ادبیات ، آنچه ادبیات را در مفهوم کلی آن پدید می آورد ، شعرشناسی نامیده شده است. رابطۀ شعرشناسی یا دانش عمومی ادبیات با آثار منفرد ادبی مانند رابطۀ زبان با گفتار شکل گرفته است.

حق شناس به هنگام بحث در باره ی تمایز میان نظم , شعر و نثر جوهر شعر را بر بنیاد گریز از هنجار های زبان خودکار می داند و آن را وابسته به محتوای زبان در نظر می گیرد ، در حالی که از نظر وی ، جوهر نظم وابسته به صورت زبان است و به همین دلیل می توان زبان حودکار را که نقشی جز ایجاد ارتباط ندارد به نظم درآورد.
به اعتقاد حق شناس نثر برای آنکه به نثر ادبی مبدل شود دست کم نیاز به هنجارگریزی سبکی دارد ، یعنی زمانی تحقق می یابد که دست کم گونه های زبانی درهم آمیخته شده باشند.
نثری که تحت تأثیر فرایند قاعده افزایی قرار گیرد و از توازن برخوردار شود نثر منظوم یا در نثر مسجع نامیده می شود . به عبارتی می توان گفت سجع در نثر به کار می رود و قافیه در نظم.
تمام آثار ادب پارسی را می توان در سه بخش شخصی ، تاریخی و جهانی تقسیم کرد. بخش مهمی از ادبیات پارسی همچون آثار رودکی ، فردوسی ، سنایی ، نظامی ، سعدی، مولوی ، صائب و .... همه جهانی به شمار می روند و بر روی ادبیات جهانی و سبک ها و مکتب ها ی ادبی تأثیر بسیار داشته اند .

مکتب های ادب پارسی که از درون آنها سبک های ادبی بروز کرده اند، عبارتند از :
     1 – مکتب مشائی ابن سینائی
1-     مکتب اشراقی سهروردی
2-     مکتب عرفان ابن عربی
3-      مکتب تلفیقی صدرالدین شیرازی

این مکتب های فکری و فلسفی و عرفانی ایرانی – اسلامی هر یک پشتوانه یکی از سبک های مهم ادبی به شمار می روند.
مکتب مشائی پشتوانه سبک خراسانی و آثار ادبی مربوط به دوره ی سامانی و غزنوی است ( دوره رودکی و فردوسی)
مکتب اشراقی و عرفانی پشتوانه سبک صوفیانه معروف به سبک عراقی است و مکتب تلفیق سند ظهور سبک هندی است .
در گذشته زبان فارسی زبان بین المللی در کشورهای آسیایی بوده است . از اندونزی تا قفقاز و از کاشغر تا خلیج بنگال و از دهلی تا قسطنطنیه زبان فارسی رایج بوده است، به همین ترتیب ادبیات مشترک در میان اقوام آسیایی همان ادبیات فارسی بوده است. حضور شاعران تقریبا معادل هم و هم پایه این موضوع را تأیید می کند، فرهنگ ایران باستان با اسلام ممزوج می شود. یعنی در خدمت دین در می آید و رستم دستان در کنار اسداله الغالب قرار می گیرد و به قول مولانا :

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت      شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

زبان شناسی و شعر شناسی
مطالعات ادبی که شعرشناسی بخش عمده آن را تشکیل می دهد ، همچون زبانشناسی شامل دو قسمت همزمانی و درزمانی است . توصیف همزمانی نه تنها به تولید ادبی در هر دوره ی زمانی توجه دارد ، بلکه آن بخش سنت ادبی را نیز در نظر می گیرد که در چنین دوره ای پدید آمده یا رونقی دوباره یافته است .
شعرشناسی همزمانی را همچون زبان شناسی همزمانی نباید با مطالعه ی ایستایی اشتباه گرفت.
نقش شعری تنها نقش هنر کلامی نیست ، بلکه صرفاً نقش مسلط و تعیین کننده ی آن به شمار می رود، درحالیکه در همه کارکردهای کلامی دیگر از نقش ثانوی و فرعی برخوردار است. این نقش با برجسته ساختن نشانه ها، بر دوگانگی بنیادین میان نشانه ها و مصادیق می افزاید. به همین علت زبان شناسی در مطالعه نقش شعری زبان نمی تواند خود را به حوزه شعر محدود کند.
مطالعه زبانی نقش شعری باید از محدوده شعر فراتر رود و از سوی دیگر مطالعه زبانی و دقیق شعر نیز نمی تواند به نقش شعری زبان محدود شود.
ویژگیهای انواع متنوع شعر بیانگر این نکته است که در کنار نقش شعری مسلط، نقشهای کلامی دیگری نیز در پدید آوردن انواع شعر کم و بیش مؤثرند. شعر حماسی که به سمت سوم شخص جهت می گیرد ، از نقشی قویاً ارجاعی برخوردار است و شعر غنایی ، با جهت گیری به سمت اول شخص ، در پیوندی تنگاتنگ با نقش عاطفی زبان قرار دارد. شعری که بر دوم شخص تمرکز یافته باشد، به نقش ترغیبی زبان تنیده شده است و بسته به اینکه در آن شعر ، اول شخص تابع دوم شخص باشد یا برعکس، تمنایی یا آمرانه می شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر