۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

خدا از دیدگاه ملاصدرا

                                            خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
   اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

--
با سنگها بگو که چه اندیشه می کنند؟
حتی بدون بال کبوتر، کبوتر است

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

حکایت چاله حکایت آشنایست

چاله ای دریکی ازخیابانهای شهروجودداشت و مردم از وجود این چاله گله داشتند
زیرا بدلیل تاریکی خیابان بعضی وقتاآدمهای اون محل توی اون چاله می افتادند
وبه شدت زخمی می شدند
بنابراین همگی تصمیم گرفتند روبروی فرمانداری شهرجمع شوند
و اعتراض خودشان روبگن باکلی شعار وهیاهو
بالاخره فرماندارو شهردار ونماینده شهردرمجلس بیرون اومدن وپشت تریبون قرارگرفتن
ابتدا فرماندارشروع به سخنرانی کرد وهمه ساکت شدن.
فرماندارگفت
من راه حل بسیارخوب دارم
واون اینه که ما یه مرکز فوریتهای پزشکی -اورژانس - درنزدیکی اون چاله ایجادکنیم
تاهرموقع کسی دراون چاله افتادسرعا اونو باآمبولانس به بیمارستان برسونه.
مردم همگی خوشحال کف میزدندوایول میگفتن
تااینکه شهردار پاشد
وروبه فرماندار کرد و گفت این یه راه حل مسخره است
چون شاید تاآمبولانس اون زخمی روبرسونه بیمارستان طرف بمیره ،
بنابراین من پیشنهادمیکنم که یک بیمارستان رودرنزدیکی اون چاله ایجادبشه
که اگه کسی تواون چاله بیفته سریع برسه بیمارستان
وموردمداواقرار بگیره واینجوری شانس زنده ماندش بیشتره.
دیگه مردم سرازپانمی شناختن کلی خوشحال شدن که صاحب یه بیمارستان جدید میشوند
ناگهان نماینده شهر گفت که نه فرماندار عقل دارد نه شهردار.
چون ساخت یه بیمارستان حداقل2سال زمان میبرد ومابرای الان چاره می خواهیم
مردم همگی ساکت شدن
که آقای نماینده چه راه حلی داره
که نماینده گفت
مااین چاله راپرمیکنیم
ودرکناربیمارستان شهر یه چاله میکنیم
اینجوری هم سریعتره وهم ارزانتر.



۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

زیبای من




منم زيبا
كه زيبا بنده ام را دوست ميدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد

ترا در بيكران دنياي تنهايان

رهايت من نخواهم كرد

رها كن غير من را آشتي كن با خداي خود

تو غير از من چه ميجويي؟

تو با هر كس به غير از من چه ميگويي؟

تو راه بندگي طي كن عزيز من، خدايي خوب ميدانم

تو دعوت كن مرا با خود به اشكي، يا خدايي ميهمانم كن

كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست ميدارم

طلب كن خالق خود را، بجو ما را تو خواهي يافت

كه عاشق ميشوي بر ما و عاشق ميشوم بر تو كه

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته ميگويم، خدايي عالمي دارد

تويي زيباتر از خورشيد زيبايم، تويي والاترين مهمان دنيايم

كه دنيا بي تو چيزي چون تورا كم داشت

وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت ميگفتم

مگر آيا كسي هم با خدايش قهر ميگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشكستي؛ ببينم من تورا از درگهم راندم؟

كه ميترساندت از من؟ رها كن آن خداي دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

اين منم پروردگار مهربانت.خالقت. اينك صدايم كن مرا. با قطره ي اشكي

به پيش آور دو دست خالي خود را. با زبان بسته ات كاري ندارم

ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم

غريب اين زمين خاكي ام. آيا عزيزم حاجتي داري؟

بگو جز من كس ديگر نميفهمد. به نجوايي صدايم كن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاك با ايمان

قسم بر اسبهاي خسته در ميدان

تو را در بهترين اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تكيه كن بر من

قسم بر روز، هنگامي كه عالم را بگيرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهايت من نخواهم كرد

براي درك آغوشم، شروع كن، يك قدم با تو

تمام گامهاي مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد

ترا در بيكران دنياي تنهايان. رهايت من نخواهم كرد

شعر از زنده ياد سهراب سپهري