۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

ایرانزمین




آیا ترکیه ، عراق ، ازبکستان ، قزاقستان ، قفقاز و حتی پاکستان بدون ایران و فرهنگ آن پیشینه ایی دارند ؟ اما نیم قرن است که اندیشه پان ترک ها و پان فارس ها بر سرزمینهای ما سایه افکنده است . این پان ها ناخودآگاه دوری مردم ما را از یکدیگر موجب ...شده اند . همه ما هم میهنان دور افتاده از هم هستیم .خون که را بریزیم ؟بستگان خویش را ؟نخستین راه همبستگی ، کنار زدن این گروه های تندرو است . تمدن ایران باستان دوباره رشد نمی یابد مگر با روشن بینی و مهر به جوامع حوزه فرهنگی ایران ! کشورهای افزون خواه با پدید آوردن پان ها در سرزمینهای ما، بدنبال پاره پاره کردن همیشگی حوزه فرهنگی ما هستند . حوزه فرهنگی ایران را از قبرس تا بیابانهای تبت بدانید و این حق را به همه شهروندان این حوزه بدهیم که خود را همانند ما دارای ریشه در تاریخ این سرزمین بدانند اگر چنین بستری را فرآهم آوریم می توانیم ایران بزرگ را بار دیگر بسازیم ، اما این بار با زور سر نیزه نیست ! ما زمینه دوستی را پدید می آوریم دوستی ما همیشگی خواهد بود .
و راه همبستگی این بیست کشور را یک قاره همگن ، همانند قاره اروپا بدانیم.





روزی که "هووخشتره" پادشاه ایرانزمین دروازه شهر "آشور" را فرو افکند و دودمان ستمگر آنها را پایان داد و پای در آن نهاد دستور دارد سه درخت سرو در جلوی دروازه شهر بکارند به یاد اتحاد تاریخی که با کمک جد بزرگش دیاکو بین سه تبار ایرانزمین (پارت ، پارس و ماد) برقرار شد و نخستین دودمان کاملا ایرانی به نام "ماد" شکل گرفت .


این سه درخت پس از غریب به هزار و سیصد سال همچنان سبز بودند و شاخه هایشان چنان به هم گره خورده بود که گویی یک درخت هستند . وقتی مشاور "ابو جعفر منصور" خلیفه عباسی و قاتل ابومسلم خراسانی به او از علت کاشت این سه درخت گفت منصور ضد ایرانی همانجا دستور سوزاندن آن سه درخت را داد آن روز منصور به اطرافیانش گفت ابومسلم را کشتم تا ایرانیان کمر راست نکنند و اگر این سه درخت و تبار دوباره به هم گره بخورند دیگر فرمانبردار هیچ خلیفه یی نخواهند بود .
غرور و خونخواری منصور را کور کرده بود او فکر می کرد ایران با این کارها دوباره جان نمی گیرد اما همان گونه که ارد بزرگ اندیشمند میهن پرست کشورمان می گوید : (ایران سپیده دم ، تاریخ است .) و به یقین غروبی هم نخواهد داشت و اینچنین شد . ابو جعفر منصور در سال ۷۵۵، در سفر بود که خواب دید سه جوانه سرو از درون کاخ فرمانروایش بیرون آمده چنان بزرگ شدند که کاخش منهدم و خودش در سیاهی فرو افتاد . خلیفه پریشان حال و رویش زرد گشت پس از چند روز لرز و تشنج دل ترکاند و به هلاکت رسید .



سال 525 پیش از میلاد ، سه سال پیش از غروب خورشید زندگی کورش هخامنشی پادشاه و فرمانروای ایران (ماد ، پارس و پارت) و ملل تابعه در جشن مهرگان میزبان ریش سفیدان و بزرگان سراسر پهنه ایران زمین بود بزم باشکوهی که رایزنان و نمایندگان دیگر ملل شگفت زده از آن همه شکوه بودند . فرستاده ویژه اخموس (فرمانروا و فرعون مصر) دو دختر زیبا روی مصری با هدایایی دیگر پیشکش فرمانروای ایران نموده و شروع به ستایش دودمان هخامنشیان نموده و زیرکانه از دودمان ماد و مردم پارت ، به تحقیر یاد کرد .
فرمانروای ایران گفت : من فرزند ماد ، پارت و پارسم این یعنی ایران . آنگاه از سران ماد و پارت ، که هر دو از کهنسالان بودند خواست آن دو دختر مصری را به عقد پسران جوان خویش در آورند . در طول سرگذشت دودمانهای تاریخی ایران ، هیچ کجا ندیده ام یکی از این سه تبار ایرانی خود را قیوم دیگر تبارها و یا بی نیاز از آنها بداند . فرمانروایان ایران دیاکو (نخستین فرمانروای ایران - ماد) ، کورش (فرمانروای ایران - پارس) ، ارشک (فرمانروای ایران - پارت) نماد سه تبار جاویدان ایران هستند و پایه و ریشه چنین همبستگی جاودانه ایی ، و از این روست که شکوهمندترین تاریخ دوران باستان از آن ایرانیان بوده است و همان گونه که ارد بزرگ برجسته ترین متفکر حال حاضر کشورمان می گوید : رویش نخستین تمدن باشکوه جهان ، از گره خوردن سه تبار ایرانی ماد ، پارس و پارت سرچشمه گرفته است .
در مورد فرعون مصر اخموش هم بگویم او را کمبوجیه فرزند بزرگ کورش هخامنشی از تخت به زیر کشید و به فرمانروایی ستمگر او پایان داد . سرنگونی اخموش دوره نوینی از آزاد زیستی و پایان برده داری را در آن سرزمین به ارمغان آورد . مورخین مصر و یونان تا توانسته اند از کمبوجیه به بدی یاد کرده اند که این خود گویای فرهمندی و پاکی کمبوجیه ایرانی است . کمبوجیه ایی که اسکندر تا پایان عمر می خواست همچون او باشد .





پادشاه ایرانزمین پاکور (دوم) فرزند بلاش یکم و بیست و سومین پادشاه اشکانی به تندی با ارتشدار خود برخورد کرد و گفت : چرا به یکی از مخالفین روم (نرون قیام کننده در امپراتوری روم) اجازه ورود به ایران و تیسفون ( پایتخت ایرانزمین ) را دادید ؟ من و رومی ها با هم پیمان بسته ایم که به مخالفین هم پناه ندهیم .
ارتشدار گفت : اما آنها به مخالفین ما کمک می کنند .
پاکور در حالی که برافروخته بود گفت : آنها پستی خویش را به نمایش می گذارند ، اما پیمان یک اشک (لقب پادشاهان اشکانی) نباید به ننگ کشیده شود . شما باید به آن فرد مخالف کشور روم ، در مرز می گفتید به جای دیگری برود . اما امروز مجبورم به خاطر شرافتمان این مخالف دولت روم را به کشورش برگردانم .
ارتشدار گفت : اما امپراتوری روم به خون ما تشنه است...
پادشاه ایرانزمین گفت و ما ایرانی ها تشنه امنیت ، راستی و درستی هستیم و بر پیمانهای خویش استوار خواهیم بود . ما ترسی از امپراتوری روم نداریم و می توانیم همانند همیشه شکستشان دهیم اما این راهکار کشورداری نیست ما باید امنیت را تقویت کنیم نه دست اندازی و دشمنی را ...
شاید برای ارتشدار ، سخنان پاکور امپراتور کشورمان چندان هوشیارانه نبود ، اما پاکور به ارزش پیمان خویش باور داشت .ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : (برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو) . و براستی پاکور نماد چنین فرهمندی بود .
در طی سی سال پادشاهی پاکور دوم بر امپراتوری ایرانزمین جنگی بین ایران و روم رخ نداد و مردم در شادی و امنیت زیستند ...



تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .
مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .
آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .
مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند .
پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم. 




کمبوجیه پسر بزرگ کوروش هخامنشی مردی شجاع و بی نهایت زیبا و قوی پنجه بود . پس از مرگ پدر به قصد آرام کردن غرب امپراتوری ایران که همواره دچار حمله یاغیان و شورشیان بود عازم مصر و آفریقا شد در سال ۵۲۱ (پیش از میلاد) گئومات مغ از اعتماد برادر کمبوجیه سوء استفاده نموده و بردیا را مسموم ساخته و او را از پای در آورد . در این زمان کمبوجیه مصر را فتح نموده و در سرحدات آفریقا (شمال تونس و لیبی امروزی) می تاخت . گئومات برخی از جنایت پیشگان را اجیر کرده و به جان رییش سفیدان و بزرگان ایران افتاده و آنها را با ترفندهای گوناگون از پای در می آورد . یکی از رییش سفیدان که به راز گئومات پی برده بود به پسر بزرگ خویش جریان را گفت و از او خواست خودش را به سپاه ایرانزمین برساند و توطئه گئومات را بر ملا سازد و از پسر خواست زود عازم این سفر طولانی شود و گفت حتما دیر یا زود گئومات به سراغ من هم خواهند آمد چون آنها به رسم یونانیان ، وجود بزرگان عشایر را تحمل نمی کنند تا بدین گونه همه مردم را به زیر یوغ خویش کشند . به قول اندیشمند کشورمان ارد بزرگ : نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . پسر آن ریش سفید شب روز تاخت و اسبهای بسیاری در این سفر از پای در آمدند تا خودش را به صحرای خشک سینا رسانید در بین راه گرفتار یاغیان و دزدان شد و گریخت هر چند سه تیر زهرآگین بر دست و پشتش فرود آمد در سیاهی شب به پشت دروازه خاوری مصر رسیده بود با خون خود بر دروازه شهر نوشت (( بردیا کشته شده است )) کمبوجیه چون خبر مرگ برادر را شنید به سوی پایتخت تاخت بدبختانه در نزدیکی دمشق با مکر و سم دیو سیرتان از پای درآمد .
یونانیان به رهبری تاریخ نویسانی همچون هردوت بسیار کوشیدند کمبوجیه را نفی و بد جلوه دهند حتی به دروغ گفتند او با خواهر خویش ازدواج نموده و حتی او را کشته است بسیاری از دروغ های دیگر تا بدین گونه ایرانیان را از داشتن جوانی رشید و فرهمند تر از اسکندر محروم سازند . و شوربختانه هنوز هم بسیاری این تهمت ها را نقل قول می کنند همانند تهمت قتل سورنا به دست ارد اشکانی ، که اینها همه دروغ است و دلیل این تاریخ سازی های یونانیان و رومیها ، نابود کردن اسطوره های عزت و سربلندی تاریخ ایران است . اسکندر مقدونی در روزهای آخر عمر خویش می گوید : آرزو داشتم همچون کمبوجیه در جوانی جهانگشایی کنم اما سرزمینی که من فتح کردم یک ساتراپ (ایالت) کمبوجیه هم نشد .
یونانیان و رومیها از هر پادشاه ایرانی ضربه مهلک تری خورده اند برایش جنایت نویسی !های بیشتری کرده اند همانند کمبوجیه ، خشایارشاه ، ارد دوم و ...





بهار سال 728 پیش از میلاد بود جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت . سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند همه بر این باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند . در این بین جوانی خوش سیما و بلند نظر نگاه همه ریش سفیدان را شیفته خود ساخته بود همه ایمان داشتن او می تواند چنین کار بزرگی را به سامان برساند .
دیاکو از تیره ماد ( یکی از سه تیره ایرانی پارت ، ماد و پارس )بود مردم او را به خردمندی و دادگستری می شناختند و برای بر طرف شدن دعاوی بزرگ خویش از او کمک می خواستند . ریش سفیدان سه تیره آریایی در فصل رویش شقایق های سرخ ، دیاکو نخستین فرمانروای ایران را برگزیدند . در آن مجلس دو زن هم در میان ریش سفیدان و بزرگان بودند که هر دو از تیره پارت و پهلوی بودند سه روز پس از انتخاب دیاکو به فرمانروایی از نزدیک با او دیدار کردند و به او گفتند در آشور زنان تحت فشار سارگون (سارگن) هستند و هیچ حقی ندارند آیا تو هم به آن راه خواهی رفت که اگر اینطور باشد دوستی میان ما نیست دیاکو با وجود جوانی گفت ایران سرزمین آزادگان خواهد بود در آزادگی و وارستگی هر که بلندتر باشد میدان بزرگتری در اختیار خواهد داشت .
دیاکو 53 سال پادشاهی کرد و همه در او دادگستری و گذشت را به نیکی دیدند چنانچه ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : خود را برای پیشرفت مردم ارزانی دار تا مردم پشتیبان تو باشند . دیاکو توانست با پادشاهی شایسته خویش پایه اتحاد جاودانه سه تیره بزرگ آریایی ایران را بریزد که امروز همه ما به این همبستگی افتخار می کنیم .





به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش آمدید
آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت .
آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد .
پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم .
می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم .
دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد .
آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند .
و به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.
آن پیرمرد هم ارزش میهن را می دانست و تا آخرین دمادم زندگی برای نگاهبانی از آن کوشید .


لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یومن است . دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود . فرمانروا با خنده به او گفت نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . این داستان نشان می دهد کورش پادشاه ایران ، دلی سرشار از مهر در سینه داشت. ارد بزرگ فیلسوف کشورمان می گوید : فرمانروای مردمدار ، مهر خویش را از کسی دریغ نمی کند .
می گویند سالها بعد آن چهار کودک سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند . نکته جالب آن است که یکی از آن چهار کودک دختر بود و نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود .


سورنا و همسرش ویشکا




ویشکا
و همسرش سورنا


ویشکا
از جنگاوران زن ایرانزمین در دودمان اشکانیان است ، که به خاطر نشان دادن
لیاقت در زمان ارد دوم به درجات بالای ارتش دست یافته بود. به همسرش سورنا
گفت با کناره گیری سرورمان ارد (دوم) از پادشاهی ، شما هم از ارتش کناره
گرفته اید مارک آنتوان (یکی از سه زمامدار حکومت سه نفره امپراتوری روم و
حکمران مصر) قصد حمله به کیان امپراتوری ایرانزمین را دارد و شما رومیان را
قبلا در "حران" شکست داده اید . سورنا پاسخ داد پس از کناره گیری ارد
پادشاه کشورمان و روی کار آمدن فرهاد (چهارم) دیگر دستم به شمشیر نمی رود
هر کاری را ، شوقی لازم است و این شوق دیگر در من نیست . ویشکا گفت چه شوقی
مهمتر از حفظ خاک کشورمان .
سورنا گفت دو طرف شمشیربُرنده است اما
شمشیر من تنها یک لبه دارد لبه دیگر آن پادشاهی است که از حکمرانی چشم فرو
بسته ، شمشیر من هم دیگر شمشیر نیست ، اما تو می توانی همچون گذشته برای
کشورمان در ارتش باقی بمانی . ویشکا ، فرهاد چهارم را در جنگ با قیصر روم
مارک آنتوان یاری داد و پس از شکست خفت بار رومیان که به شانزده هزار کشته
منجر شد و رومیان به شمال دریای سیاه (حدود اکراین امروزی ) فراری شدند
ویشکا نیز از ارتش کنارگیری گرفت .
ارد بزرگ می گوید : ( ستایش گران
میهن ، زنان و مردان آزاده اند ). ویشکا و سورنا نماد چنین آزادگانی هستند .
اوج
شکوه اشکانیان همزمان با پادشاهی ارد دوم بود، همان کسی که افسران خویش را
آنگونه عزیز می داشت که فرزندانش هستند .


یادآوری : سورنا و
ویشکا دو بار جان فرهاد چهارم ، پادشاه ایران را از ترور رومیان نجات دادند
. که بار دوم به قیمت جانشان تمام شد و آنها به وسیله مزدوران رومی کشته
شدند . قتل سورنا بدست ارد دوم ساخته و پرداخته تاریخ نویسان مغرضی همچون
گیریشمن فرانسوی بوده و عاری از حقیقت می باشد چرا که ارد دوم دو سال قبل از
سورنا در انزوا و تنهایی مُرد . البته اروپاییها همانند همیشه برای
چسباندن برچسب وحشیگری که خصلت خود آنهاست به ایرانیان ، مرگ ارد دوم را
نیز به گردن فرزندش فرهاد چهارم افکندند !.


می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد .

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

زبانشناسی قضایی

زبان‌شناسی قضایی (Forensic Linguistics) میان‌رشته‌ایست که چند دهه از عمر آن بیش نمی‌گذرد. اما با وجود کم سن‌و سال بودن، توانسته به خوبی در گروه های زبان‌شناسی بین زبان‌شناسان جا باز کرده و در دادگاه ها مورد استفاده واقع شود. یکی از دغدغه‌های زبان‌شناسی قضایی آن است که کشف کند آیا می‌توان از زبان‌ نیز به مثال «اثر انگشت» (fingerprint) استفاده کرد و هویت افراد را از هم تمایز داد. در همین روزنامه مقاله‌ای از ساپیر موسو به «Speech as a personality trait» قرارداده ام که به بحث در خصوص گفتار به مثابه یک ویژگی شخصیتی می‌پردازد.
کسانی که علاقمند به این میان‌رشته هستند، برای اطلاع از چند و چون آن می‌توانند به کتاب جان اولسون (John Olsson) موسوم به :
Forensic linguistics: an introduction to language, crime and the law
رجوع نمایند. کتاب مزبور در سال 2004 برای نخستین بار به چاپ رسیده و در سال 2008 به چاپ دوم رسیده است.
همچنان که در فوق عنوان شد، در زبان‌شناسی قضایی، زبان‌شناسی به کمک قضاوت و حقوق می‌آید، و با استفاده از روش‌های زبان‌شناختی متخصص این فن سعی می‌کند تشخیص دهد که آیا اعتراف، اقرار یا شهادتی که ادعا می‌شود متهمی با زبان و بیان خود ادا کرده، به واقع از آن او هست یا خیر. اصلاً زایش این رشته نیز به همین موضوع باز می‌گردد. زمانی که محققی بنام سوارت‌ویک (Svartvik) در تحقیق خود نشان داد که در پرونده ایوان (Evans Case) پلیس در اقرار متهمی به قتل دست برده است.
اولسون در فصل دوم از کتاب خود موسوم به «individuals and language use» (افراد و کاربرد زبان یا هر طور دیگر خودتان ترجمه می‌کنید)، به بحث اثر انگشت زبانی یا همان lingual fingerprint  می‌پردازد.
اگرچه که اثر «اسوارت‌ ویک » در دهه شصت میلادی منتشر شد، لیکن در عمل در دهه نود میلادی بود که به این میان‌رشته توجه شد. در ایران نیز چند مقاله‌ای طی چند سال اخیر به فارسی در این خصوص که به معرفی اجمالی این رشته می‌پردازند. البته برای آنان که انگلیسی می‌دانند توصیه می‌کنم به اصل منابع موجود در اینترنت بپردازند.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

ساختواژه توزیعی چیست

ساختواژه توزیعی (Distributed Morphology) چیست؟
 
این نظریه که به اختصار DM نامیده می‌شود نظریه‌ایست در باب ساختار دستور که نخستین بار ادر اوائل دهه نود در دانشگاه MIT از سوی موریس هله، آ. مَرَنتس (Alec Marantz) و شاگران و همکاران آن‌ها مطرح شد. اما بنیان گذار این نظریه هله و مرنتس در سال 1993 و 1994 می‌باشند. در این نظریه ادعا می‌شود که ما واژگان(Lexicon) را به آن شکلی که در نظریه‌های قبلی زایشی مطرح شده به صورت واحد نداریم. این برعکس آن چیزیست که در نظریه‌های واژه سازی (word formation) مطرح می‌شود. در این نظریه ادعا می‌شود که آن نقش‌هایی که در دیگر نظریه‌ها به واژگان اختصاص داده اند، در بین دیگر مولفه‌های دستور توزیع شده است(distribution).
در نظریه ساختواژه توزیعی، مفهوم تکواژ که مفهومی انتزاعی است و سازنده‌ی واحد بزرگتر واژه (word) است از اطلاعات واجی تهی می‌باشد، و این تا زمانی است که مولفه نحوی بر این تکواژ‌ها عمل نکرده باشد. به عبارت دیگر این یعنی نخست ساختار جمله شکل می‌گیرد، ولی هیچ واژه‌ ای در آن وجود نخواهد داشت. مانند یک اسکلت خشک و خالی. وقتی جمله به طور انتزاعی ساختاربندی شد، آن واژه‌هایی که به بهترین نحوی در ساختار نحوی جمله قابل جایگزینی می‌باشند، انتخاب شده و به جمله وارد می‌شوند.
در این نظریه سه ویژگی‌ یا سه فرضیه (hypothesis) عمده وجود دارد که معرف آن می‌باشد. این سه به نام‌های زیر شناخته می‌شوند:
-         Late Insertion
-          Underspecification
-          Syntactic Hierarchical Structure All the Way Down

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

مینوی خرد




                                                                      مینوی خرد


مینوی خرد : مینوی خرد به معنی روح عقل است .دادستان مینوی خرد در بر دارنده 62 پرسش است که شخصی خیالی به نام دانا از مینوی خرد می‌پرسد .دادستان مینوی خرد را می‌توان در شمار اندرزنامه‌های نوشته شده به زبان پهلوی دانست .ولی مینوی خرد تنها یک اندرزنامه نیست .بلکه در آن از تاریخ و دانش روز آن زمان و زندگی پس از مرگ نیز سخن می‌رود .این تارنگار ، به بررسی زبان‌های باستانی ایرانی ، به خصوص زبان اوستایی و همچنین باورها و استوره‌های ایرانی و زرتشت و گاتهاشناسی می‌پردازد . هدف این تارنگار ، بررسی های دینی و جهانبینی ، نیست . بلکه ، آنچه موجب شکل‌گیری تصورات آریایی شده ، مورد کنکاش قرار می‌گیرد .




در باور آریاییان، جنگ میان نیکی و بدی، خصیصه‌ای درخور توجه است. این خصیصه باعث شکل‌گیری استوره‌ها و حتی مذاهب شرقی شده است. داستان فریدون و اژی‌دهاک (ضحاک) یکی از این استوره‌هاست. در شاهنامه ، فراتر از مسائل ناسیونالیستی و سیاسی، فریدون و ضحاک به عنوان دو نماد نیکی و بدی مبارزه می‌کنند. ولی این دو بسیار پیشتر از شاهنامه در باور آریاییان هندو ایرانی و حتی هندو اروپایی وجود داشته‌اند. در این جستار سعی خواهیم کرد به بررسی ریشه‌های این دو بپردازیم و نگاهی به آنها خارج از شاهنامه بیفکنیم . 


 
اندیشه‌ی پاک و ساده ی اقوام  بدوی و شبان آریایی برای هر چیز افسانه‌ای می‌تراشید. آریاییان اشکال ابرهای آسمانی را، به انسان، جانوران و مادیات تشبیه می‌کردند. ابرهای سپید و بارا‌‌نزا در نگاه آنان، زنان زیبا، دختران آسمانی و حامل آبهای مقدس بودند. ابرها مادر برق، آتش آسمانی خوانده می شدند. مقابل آنها ابرهای بی‌باران بودند که آبها را می‌دزدیدند. آنها خشکسالی و گرسنگی را نصیب زمین می‌کردند. ابرهایی که باران می‌دزدیدند؛ ویتره vitra نامیده می شدند. یکی از بزرگترین ابرهای باران دزد، اهی Ahi نام داشت. اهی در کوه مسکن داشت و دیوان را به یاری خود می‌طلبید. او ثابت قدم و قدرتمند بود. اهی طوفانهای خشک می‌زایید. او مانند مار و اژدها به خود می‌پیچید و طوفان‌های دهشتناک و ویران‌کننده به وجود می‌آورد. اهی با هزاران حلقه فراتر از قله‌ها، مانند دیوار بلندی به آسمان می‌رفت.
  در ریگ‌ودا، کهن‌ترین مکتوب آریاییان، بارها از مبارزه با اهی سخن رفته است. همچنین در سنن باستانی ارمنی، سرودی باشکوه درباره‌ی چگونگی مارهایی که مسبب تاریکی بودند و خدایی به نام واهاگن Vahagn به معنای خدای اژدهاکش وجود دارد. در زمان‌های بسیار کهن، تشبیه مار به ابر، بسیار زیاد بوده است. آثار آن در پارسی کنونی نیز مشهود است؛ منوچهری می‌گوید :

ابر آمد ز کوه مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن





  تمامی متون و تشبیهات باقی‌مانده از آریاییان نشان می‌دهد که مار پیوسته مظهر پلیدی بوده است. در تمدن ایران باستان نیز، مار یکی از مهمترین خرفسترها خوانده شده است. در اوستا بیماری های گری، تب، آبگونه های چرکین و گوناگون و آسیب‌های دیگر پدید آمده از مار خوانده شده‌اند.(فروردین یشت، بند ۱۳۱) ایرانیان بیماری‌های پدید آمده از مار را گونه ای زهرآلود می‌دانستند. جالب است که دانش نوین هم آن را تکذیب نمی‌کند. همین باورها رفته رفته، سبب شکل گیری شخصیتی استوره ای به نام اژی‌دهاک شد.
  اژی‌دهاک، در اوستا به صورت ازی‌دهاک، در پهلوی ازدهاگ، و در پارسی اژدها و ضحاک خوانده می شوند. ازی در زبان اوستایی، به معنی مار و اژدهاست. این واژه، از همان واژه‌ی بسیار کهن اهی، ابر طوفان‌زای مارمانند، گرفته شده است. در وداها اژی دهاک به صورت ویشوه روپه Vishva ropa آمده است. در اوستا اژی‌دهاک نه پادشاه است و نه انسان و نه حتی آفریده‌ی مزدا. او موجودی اهریمن آفریده است که سه کله، سه پوزه و شش چشم دارد. در وداها نیز اژی‌دهاک سه کله و رباینده‌ی گاوهاست. سنجش استوره‌ی وداها با استوره- ی ضحاک شاهنامه که گاو برمایون را می‌کشد، به یاد آورنده ی بنیاد کهن و مشترک دو استوره ی ایرانی و هندی است.








طبق گفته‌ی اوستا، اهریمن، اژی‌دهاک را برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در جهان سودمند، آفریده است. او دارای صفات چالاکی، زورمندی، دروندی(دروغگویی)، آسیب‌رسان جهان، صاحب هزار چیستی(دانش) و گناه کاری است. (ویسپرد، آفرین پیغمبر زرتشت و سوگند نامه) در متون کهن پهلوی آمده است: ابتدا اهریمن او را جاودانه و بی‌مرگ آفریده بود. روایت مینوی خرد، در این باره جالب است: (اورمزد چون بخواهد گاهی می‌تواند، آفریدگان اهریمن را و اهریمن چون بخواهد گاهی می تواند آفریدگان اورمزد را بگرداند(تغییر دهد) ...اهریمن بیوراسب(ده هزار اسب که لقب ضحاک است) و افراسیاب و اسکندر را چنان می پنداشت که جاودانه‌اند ، و اورمزد برای سود بزرگی (که این کار در بر داشت) (آنان را) تغییر داد ، چنان که معروف است. ) گفتیم که اژی دهاک در اوستا بر خلاف شاهنامه، پادشاه نیست، ولی اعمال او مانند پادشاهان است. او مانند پادشاهان ایزدان را نیایش می‌کند و برای آنها پیشکش می برد: (( اژی دهاک سه پوزه، در سرزمین بوری Bavri صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند او را (آناهیتا) پیشکش آورد؛ و از وی خواستار شد: ای اردوی‌سورآناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا کامیابی ارزانی دار که من هفت کشور زمین را از مردمان تهی کنم. اردوی سور آناهیتا او را کامیابی نبخشید. )) این شباهت اژی دهاک با پادشاهان و تبدیل شدن او به شاه در شاهنامه، نشان از دانش کامل فردوسی به اوستا و متون پهلوی دارد. چرا که، در بعضی متون کهن پهلوی مانند بندهش، او انسان است و به پادشاهی او در هزاره ی دوم آفرینش اشاره شده است. همچنین این متون بسیاری از زشت کاری ها و پلیدی های جهان را به او نسبت داده اند. مثلا در بندهش، آفرینش قوم زنگی، حاصل نگاه او خوانده شده است. همچنین در بندهش خاندان او به طور کامل بررسی می‌شود، برخلاف شاهنامه، نسب او هرگز به تازییان نمی رسد؛ بلکه نسبش از سوی پدر به سیامک و از سوی مادر به اهریمن می‌رسد.



 سرنوشت اژی‌دهاک بیش از هر کس به فریدون گره خورده است. در اوستا آمده که فریدون اژی‌دهاک را در کوه دنباوند(دماوند) به بند کرد. در دفتر نهم دینکرد، درباره‌ی اینکه چرا فریدون اژی‌دهاک را نکشته است؛ آمده: ( برای میراندن ضحاک، فریدون گرز به شانه و دل و سر کوبیدن و نمردن ضحاک، از آن ضربه. و سپس شمشیر زدن و به نخست، دومین و سومین ضربه از تن ضحاک بس گونه، خرفستر پدید آمدن. گفتن دادار هرمزد به فریدون: که او را مشکاف که ضحاک است؛ اگر او را بشکافی این زمین را پر کند از مور و گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ.) در روایات سنتی زرتشتی هم آمده است؛ در هزاره‌ی سوم ،زمان هوشیدرماه، ضحاک از بند فریدون می‌رهد و یک چهارم گوسفندان ایران زمین را می‌جود، و سرانجام توسط گرشاسب کشته می‌شود.
  همانطور که می‌دانیم، قهرمان این داستان در اوستا و شاهنامه، فریدون است. داستان نزاع تری تنه Trai tana با مار سه سر، ریشه‌ای ودایی دارد. معادل اوستایی واژه ی تری تنه، ثرئیتونه Thraetavana و پارسی آن فریدون است. همچنین در وندیداد فرگرد 20 از پزشکی به نام ثریته Thrita سخن رفته است. عده ای از اوستاشناسان چون دارمستتر، معتقدند ثرئیتونه و ثریته، یک شخص هستند.  در وداها نیز از چنین پزشکی سخن گفته می شود که برای نخستین‌بار، گیاهی آیینی هوم را وارد باران کرد و اژدهای توفان‌زا را کشت. در اوستا گفته می‌شود، ثریته نخستین کسی است که از هوم برای درمان بیماری‌ها، استفاده کرد. (( بیماری را به بیماری و مرگ را به مرگ باز گرداند.)) (وندیداد فرگرد۲۰) او در واقع با استفاده از هوم، آتش و دشنه بیماریی‌هایی را که از مار حاصل می‌شود؛ درمان کرد. طبق گفته‌ی اوستا ثرئیتونه پسر آثویه (آبتین) است. آبتین، دومین کسی است که نوشابه‌ی مقدس هوم را از گیاه هوم برگرفت و به واسطه ی این نیکوکاری پسری به او داده شى که اژی دهاک را زد. (( دومین‌بار در میان مردمان جهان استومند، آبتین از من (=هوم) نوشابه برگرفت. این پادشاهی بدو داده شد، این بهروزی بدو داده شد، که او را پسری زاده شد. فریدون از خاندانی توانا که اژی دهاک را فروکوفت. اژی دهاک سه کله ی سه پوز و شش چشم. ))(یسن ۹ بند ۸-۶)



فریدون در اوستا پادشاه است. او دارای فر جمشیدی است. (زامیاد یشت کرده ی ۶ بند ۱۹) او به جز زرتشت پیروزمندترین مردمان است. در اوستا سخنی از جاودانه بودن فریدون نیست و تنها جمشید و کاووس جاودانه خوانده شده‌اند. ولی در متون پهلوی گفته می‌شود؛ فریدون و جمشید و کاووس هر سه در ابتدا جاودانه بوده‌اند اما هر سه به واسطه ی دخالت اهریمن مرده‌اند. در اوستا گفته شده که جمشید و کاووس به دلیل ارتکاب گناهی میرنده شده‌اند. بعضی از اوستاشناسان چون وست با توجه به اوستا و متون پهلوی می‌گویند در باور مردم فریدون نیز به واسطه‌ی گناه میرنده شده است. گناه فریدون ناعادلانه و نابخردانه تقسیم کردن کشور میان سه پسرش(سلم و تور و ایرج) است که باعث شده؛ تخم کینه میان آنها پاشیده شود. همچنین در متون پهلوی در مورد نیک کرداری‌های او سخن بسیار است. در مینوی خرد در مورد اعمال او گفته شده: ( از فریدون این سودها بود مانند زدن و نیستن ضحاک بیوراسب که چنان گناه کار بود و بسیار دیو مازندر دیگر را نیز زد و از کشور خنیرس(کشور میانی از هفت کشور زمین) بیرون کرد.) در بندهش نیز او  نشاننده‌ی یکی از گونه‌های آتش بهرام خوانده شده است. متون پهلوی هم، کم و بیش مانند شاهنامه، به داستان فریدون و ضحاک و فریدون و سه پسرانش می‌پردازند. روایت بندهش در مورد فرزندان او کامل‌تر است. در بندهش علاوه بر دختر ایرج که گوزک خوانده شده، از دو پسر او به نام های انیتا و انستوه یاد شده، که به دست سلم و تور کشته شده‌اند. گفته می شود گوزک پنهانی توسط فریدون پرورش یافته و مادر منوچهر (منوشهر) است. همانند اژی‌دهاک بندهش تمامی خاندان فریدون را بررسی کرده و پیرامون او حکایت‌های شگفت آوری می‌گوید. در متون پس از اسلام نیز از فریدون یاد شده است . فرهنگ‌نویسان اسلامی گفته‌اند: نسب وخشور ایرانی زرتشت، هم از جانب پدر و هم مادر به فریدون می‌رسد. در این متون آمده: نسب پورشسب، پدر زرتشت، به دوازده واسطه به پادشاه ایران، منوچهر، پسر ایرج، پسر فریدون می‌رسد. شاید بتوان گفت آخرین جلوه‌ی فریدون در زمان هوشیدرماه است. در این زمان، هنگامی که ضحاک از دماوند می‌رهد، اورمزد و امشاسپندان نزد فریدون می‌روند و می‌خواهند او را بکشد؛ ولی روان فریدون می‌گوید که توان این کار را ندارد.
  فریدون و اژی دهاک یا ضحاک تازی بیوراسب، جلوه ای زیبا از استوره های هندوایرانی هستند. کمی کنکاش نشان می‌دهد که در اروپا نیز، شخصیت‌هایی شبیه این دو وجود داشته‌اند. این دو مرد استوره‌ای یادگاری از فرهنگی دیرینه و مشترکند.

آرزو رضایی

زبان باز

 زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن به آن داشته باشیم ،آینه‌ای است که بیش از هر عامل دیگر، ‌آشوب ذهنی جامعه‌ی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز می‌تاباند.»


اگر کتابی "کتاب قرن" است که به حیرت وا می دارد ، به چالش فرامی خواند، پاسخ می دهد و پرسش می آفریند،
اگر کتابی "کتاب قرن" است که  "چرا" را "چگونه" می سازد، سنجیده ها را به سنجشی دوباره می خواند، نور را فراتر از گمان ستون و تخت می برد، به حقیقت می رساند، 
 اگر کتابی "کتاب قرن" است  که  "همانگونه"   را " دیگر گونه" می اندیشد،
 "زبان باز" به حق کتاب قرن زبان فارسی است.
کتابی که گونه ای دیگر است که  زبان آن  " زبان باز" است و پس از آن دیگر نمی توان همانگونه اندیشید.
 
"زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن
 به آن داشته باشیم ،آینه‌ای است که بیش از
 هرعامل دیگر، ‌آشوب ذهنی جامعه‌ی ایرانی
 را در برخورد با مدرنیت باز می‌تاباند.»(۱۱۲


 همین دو روز پیش بود. یکی از شاگردانم در پاسخ به سوال من که شوهرش چه کاره است، با لحنی پرغرور گفت:
-          شوهرم رقَاص است .
شاید غرور لحن او بود که مرا به واکنش واداشت.
-          شوهرتون حرفه ای می رقصد! 
-          بله، او رقاص خیلی خوبی است.
 البته من  هم مثل همه  آنقدر مدرن شده ام که بدانم منظور او از رقاص چه بود، ولی" زیرمعنای " (connotation)منفی رقاص همچنان آنجا بود و ذهن مرا درگیر کرده بود. دنبال کلمه دیگری بودم که به او بیاموزم که جایگزین رقاص شود اما مطمئن نبودم. با رقاص ساختم و سعی کردم به "نقاره" فکر نکنم.
 به " زبان باز" فکر کردم.
«جهان مدرن، یک جهان باز است. جهانی است که همه‌ی چارچوب‌ها را می‌شکند، همه چیز را از نو می‌سنجد.جهانی است نو که بر نو بودن ارزشی بی نهایت می گذارد. جهان پیشرفت است و برای پیش‌رفتن حدی نمی شناسد. برای پیش رفتن نیز به شناخت علمی نیاز دارد و برای شناخت علمی به زبان كارآمد در خور آن. هم به شناخت زبان نیاز دارد، همچون زمینه‌ای از ابژه‌های شناخت و هم، براساس شناخت آن، به کاربرد ابزاری آن، هم‌چون ابزاری توسعه‌پذیر تا بی‌نهایت. جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد.»
  ساده نیست؟!؟
 پدیده ای است به نام " مدرنیت" که "فراورده ی تاریخ پر پیچ و خم و دور ودراز اروپای غربی است" (ص 92).  مدرنیت که دگرگون کننده نگاه انسان به طبیعت است و به دنبال "چیرگی" بر طبیعت است چاره ای ندارد جز  چیرگی بر طبیعت زبان و به خدمت گرفتن آن، که لازمه پیشرفت در همه موارد دیگر است. " یک نکته اساسی درباره ی رابطه زبان و مدرنیت آن است که بار زبان مدرنیت را در گستره بسیار پهناور کاربردهای آن، هیچ زبان طبیعی بر پایه زبانمایه ی بومی خود – خواه عامیانه و گفتاری، خواه ادبی- نمی تواند کشید." ( ص 27)و بدینگونه است که زبانهایی که آقای داریوش آشوری آنها را زبانهای پیشتاز مدرنیت می خواند یعنی انگلیسی و فرانسه منقلب می شوند تا پیشرفت بسوی تمدن مدرن را ممکن سازند.
 و پدیده ای است به نام " مدرنگری " که " زاده مدرنیت" است ولی برخلاف مادر خویش که در زادگاه خویش مانده ، همه جهان را در بر گرفته است. جهان امروز در همه جنبه هااز تکنولوژی، سیاسی ، اقتصادی گرفته تا فرهنگی، هنری، و...دنباله رو تمدن مدرن است ولی انتقال زندگی مدرن هم زبان در خور خود را میخواهد و از آنجا که بار زبان مدرنیت را هیچ زبان طبیعی نمی تواند بکشد مدرنگری "تمام زبانهای روی زمین را وادار به سازگاری با خود یا بخش عمده ای از آنها را محکوم به نابودی کرده است. اما این سازگاری تا به انس و خوگری با زندگانی مدرن و بایستگی های آن بکشد، دوران دور و درازی از آشوب و بحران را در پی دارد...بحران و آشوب زبانی بخشی ناگزیر از این بحران گذار است که تمامی زبانهایی که امکان ماندگاری دارند، ناگزیر در دل این بحران و آشوب قرار دارند، خواه عربی باشد یا فارسی یا ارمنی و گرجی و ترکی ، و هر چه دیگر."(ص 92-93)


در فرصتی دیگر بحث آقای آشوری را مبنی بر آنکه چگونه مدرنیت در انقلاب زبانی خود بر شم زبانی اهل زبان فائق آمد دنبال می کنیم. 

پاره ای از نقاشی- تهمورث بهادرانی  


زبان باز آمد و زمین زیر پایمان گرد شد. تصویر زبانمان فضایی شد و دیدیمش کنار زبانهای دیگر و زمین مرکز دنیا نبود. بحث در گرفت و دادگاه البته همیشه بوده است.
 و تصویر را دیده بودیم چه می خواستیم، چه نمی‌خواستیم: زبان و مدرنیت و نوع نگاه.
"باز" را خواستیم معنی کنیم و برای برخی مان نور شد و فیل را دیدیم  و برای برخی مان "دیو" شد وجز "زدگی" ندیدیم. بعضی گفتیم گل داریم و بلبل داریم و ریشه داریم ( و بر منکرش لعنت) و بعضی گفتیم مهندسی کنیم و پنجره ای باز کنیم و هوا را تازه کنیم. و پرسیدیم باز بودن یا نبودن؟ علمی بودن یا نبودن؟ سترون یا زایا؟ جمله یا واژه؟ مکانیکی یا ارگانیک؟ سره یا ناسره؟ وام یا بی وام؟  چگونه و چگونه؟  
 چه می خواهیم ؟ زبانی می خواهیم که همان باشد و همیشه باشد و زبان علمی باشد و در جهان باشد و کنار زبانهای دیگر باشد و هی ندود و هی نرسد و ما نمانیم در آن که "فارسی شکر است"، ما چرا اوقاتمان تلخ است؟ زبان پاک باز می‌خواهیم؟
براستی چگونه نگرش دیگر گونه و زبان باز می شود؟
می خواهم علمی بنویسم و نمی شود. می دانی چرا؟ چون نیاموخته ام. در فرهنگی که "قدرت قلم" موهبتی است که یا داری یا نداری و قلم یعنی شاعرانه اندیشیدن و شعرگونه نوشتن، کسی به من نیاموخته بود که نوشتن علم است و می‌شود آموخت و می شود بی استعاره و تشبیه هم نوشت و لازم نیست برای هر چیزی تصویر ساخت و متن علمی هم برابر با آنچه من نمی‌دانم نیست.
و من بیاد می آورم هشت ساله بودم و کسی به من گفت کمونیست  یعنی "خدا نیست" و من آهی از سر آسودگی کشیدم. "کمو" یعنی خدا و وقتی خدا نیست می‌شود کمونیست و برای همین پسر همسایه در زندان است  و کمونیسم حتماً شکل اشتباه نوشته شده‌ی کمونیست است. هنوز هم که سالها گذشته است  وقتی کمونیست را می بینم "خدا نیست" تصویر اول است و این من را به فکر وامی‌دارد که اگر کسی در هشت سالگی برای من مفهوم سازی کرده بود در زبان خودم که کمون چیست و کمونیسم و کمونیست، آیا مفهومی که در ذهن هشت ساله من پرداخته می شد به بالاتری نمی رسید؟ به واژه سازی نمی انجامید؟!؟
به راستی هیچ فکر کرده ایم چرا در ایران همه شاعرند؟ آیا تصویر شاعرانه ساختن کم از واژه سازی دارد؟ چگونه زبانی که می تواند همه شعر باشد و تصویر موجز، باز می ماند از واژه سازی؟ هیچ فکر کرده‌ایم؟!؟
و من امروز با ذهن یک سویه ی خویش هنوز می دوم. من که تازه بعد از سالها یادگرفته ام به راحتی بگویم مثلن مانیفست، هی باید دنبال کودکان انگلیسی زبان بدوم که در سه سالگی اسم همه دایناسورها را می دانند و این که چرا نسلشان منقرض شد و در 5 سالگی برایم ازفوران  آتشفشان و مواد مذاب می گویند و در هشت سالگی تاریخ مصر باستان  و روم را می خوانند و اسم فراعنه را می دانند و در 10 سالگی استوره های یونانی را می شناسند و در 11 سالگی از ارسطو و افلاطون می گویند و خواندن مجله تایمز و کتاب های مختلف بخشی از درس انگلیسی هرروزه شان است و تازه دانش آموز یک مدرسه ی عمومی  خیلی متوسط هستند. و من می اندیشم البته که وانمی ماند این زبان، این زبان با کودکانش پرورده می شود. مگر نبودیم ما که سه صفحه انشامی نوشتیم همه  استعاره و تشبیه، همه تصویر در توصیف برف یا غروب یا دریا. عجیب هم نبود که خوانده بودیم "منت خدای را عزو جل که...." و هیچ عیبی هم نداشت عیب آنجا بود که نمی دانستیم سعدی چگونه می اندیشید و کلمه و تصویر تنها چیزی بود که از سعدی می‌آموختیم و کسی به ما نمی‌گفت کجای کار زبانیم و کجای کار زمان؟ دنیا کجاست و ما کجای این دنیا؟
و این گونه است که حال ما مانده ایم چشم به دست آنان که از ما بهتران اند که بدانند و بدوند و بسازند واژه هایی تا چند نسل بگذرد و بعد تازه آیا پسندیده شود یا نشود و جزو زبان ما بشود یا نشود؟
در حلقه مرغ یا تخم مرغ نمی خواهیم گم شویم واژه می خواهیم برای انتقال مفهموم و مفهوم می خواهیم برای واژه ای که پاره ای از زبان ماست. کار من آموزش زبان است و من می دانم که اگر مفهوم نباشد، کلمه یاد گرفته نمی شود. برای همین هم در هر زبانی اول آنرا می آموزی که یک حقیقت تجربی است. کسی در آموختن کلمه مادر در هیچ زبانی دچار مشکل نمی شود ولی برای "عرفان" باید اول مفهوم سازی شود.
برماست که کودکان فارسی زبان ما امروز نمانند گمشده در تصویرها با کلامی که تصویر می سازد و مفهوم ندارد و دور محور خویش می چرخد. جهان اگر چه خیلی کوچک، هنوز اینقدر بزرگ هست که بشود در آن گم شد.
باید آموخت که خیلی چیزها "آمدنی" نیست، "آموختنی" است. چرخ را دوباره نباید ساخت.آموزش را باید دوباره اندیشید. مفهوم باید داده شود.علم باید آموخته شود. علمی نگریستن باید آموخته شود.  دوستی با کلام غریب باید آموخته شود. انتخاب باید آموخته شود. تفکر باید آموخته شود. آنچه آموختنی است باید آموخته شود.
فرهنگستان را به دبستان ببریم. با کودکانمان آغاز کنیم.
 زبان باز کتاب قرن
 یک نظر درباره ی "زبان باز فردای ما"

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

علی محمد حق شناس



دکتر علی محمد حق شناس از چهره های ماندگار زبان شناسی و استاد دانشگاه تهران،  به دلیل عارضه قلبی در سن 70 سالگي درگذشت. 
 
 مرحوم علی‌محمد حق شناس در ارديبهشت 1319 در خانواده‌ای مذهبی از بیت آیت‌الله حق شناس در جهرم به دنیا آمد.

استاد حق شناس از دانشسراي عالي تهران(دانشگاه تربيت معلم امروز) در رشته زبان و ادبيات فارسي ليسانس گرفت؛ سپس عازم انگلستان شد و از دانشگاه لندن در رشته زبان‌شناسي و آواشناسي همگاني دكترا گرفت. علي محمد حق شناس در سال 1352 به ايران آمد. او نخست در دانشگاه ملي (شهيد بهشتي امروز) و بعد در دانشگاه تهران به تدريس پرداخت.





وی دارای تالیفات بسیاری بود. یکی از این تالیف ها شامل کتاب"فرهنگ معاصر هزاره انگليسي ـ فارسي (يکي از مؤلفان) بود.

همچینین یکی از آثار وی در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به عنوان کتاب سال برگزيده  و در سال 85 از سوی صداوسیما به عنوان چهره ماندگار بخش زبان شناسی انتخاب شد. این چهره ماندگار، متخصّص زبان شناسي و آواشناسي به ادبيات و مسائل نظري ادبي تعلّق خاطر بسيار داشت و در هر دو زمينه خوانده و نوشته بود. برخی آثار وی عبارتند از: آواشناسي (تأليف/ انتشارات آگاه، 1356)/ بازگشت ديالكتيك (تأليف / انتشارات آگاه، 1358)/ بودا (ترجمه/ طرح نو، 1372)/ تاريخ مختصر زبان شناسي (ترجمه/ نشر مركز، 1370)/ تولستوي (ترجمه/ طرح نو، 1371)/ رمان به روايت رمان نويسان (ترجمه/ نشر مركز، 1370)/ زبان (ترجمه/ اثر ساپير، سروش، 1376)/ زبان (ترجمه/ اثر بلومفيلد، مركز نشر دانشگاهي، 1379)/ سروانتس (ترجمه/ طرح نو، 1373)/ فرهنگ معاصر هزاره انگليسي ـ فارسي (تألیف، با همكاري دكتر حسين سامعي و خانم نرگس انتخابي/ فرهنگ معاصر، 1380).اين کتاب ، در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به عنوان کتاب سال معرفي و برگزيده شد/ مقالات ادبي ـ زبان شناختي (تأليف/ انتشارات نيلوفر، 1370)/ وطن فروش (ترجمه/ نشر مركز، 1374).




 فرهنگ معاصر هزاره

در سال‌های اخیر فرهنگ‌ها و کتاب‌های مرجعی به فارسی منتشر شده که به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران جهشی چشمگیر در این حوزه را نشان می‌دهند. یکی از این کتاب‌ها «فرهنگ معاصر هزاره» است که زیر نظر علی‌محمد حق‌شناس (با همکاری حسین سامعی و نرگس انتخابی) و در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. این اثر را از جامع‌ترین و دقیق‌ترین فرهنگ‌های انگلیسی به فارسی توصیف کرده‌اند. در بهار و پاییز سال ۸۰ دو مجله‌ی معتبر «نشر دانش» و «جهان کتاب» در نقدهای تحسین‌آمیزی به معرفی این کتاب پرداختند. در این نوشته‌ها، جامع بودن این فرهنگ و معادل‌هایی که برای ترکیب‌ها و اصطلاح‌های دشوار زبان انگلیسی پیشنهاد کرده از ویژگی‌هایی ستودنی آن ذکر شده است. تدوین فرهنگ هزاره از سال ۱۳۶۴ آغاز شد.
از زبان‌شناسی تا نقد ادبی
علی‌محمد حق شناس، زبان و ادبیات فارسی را تا مقطع لیسانس در تهران تحصیل کرد و دوره‌ی دکترای خود را در دانشگاه لندن در رشته‌ی زبان‌شناسی و آواشناسی به پایان رساند. او پس از تالیف کتاب «آواشناسی» که  پیش از انقلاب به چاپ رسید، «تاریخ مختصر زبانشناسی» و دو کتاب دیگر در این زمینه را به فارسی برگرداند و منتشر کرد. آثار ادبی ایران و جهان نیز همیشه مورد توجه حق‌شناس بود و در این زمینه نیز به تالیف و ترجمه دست زد. «رمان به روايت رمان‌نويسان»، «تولستوی» و «سروانتس» از جمله کتاب‌هایی هستند که او ترجمه کرده است.
روی جلد فرهنگ معاصر هزارهBildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift:  روی جلد فرهنگ معاصر هزاره علی‌محمد حق‌شناس در سال‌های اخیر مقاله‌ها و نقدهایی نیز در مورد اثار داستانی معاصر، از جمله رمان «عادت می‌کنیم» زویا پیرزاد نوشته است. برخی از صاحب‌نظران معتقدند علاقه‌مندی حق‌شناس به ادبیات در ترجمه‌های او از اثار پژوهشی نیز تاثیر گذاشته است. علی اشرف صادقی، زبان‌شناس، بهمن ماه ۸۷، در نشستی که به بحث پیرامون ترجمه‌ی «تاریخ زبان‌شناسی» اختصاص داشت گفت، علاقه‌ی حق‌شناس به ادبیات نثر این کتاب را دشوار کرده است. حق‌شناس چند بار اعتراف کرده در نوشته‌های علمی‌اش گاهی از زبان متناسب با آنها عدول کرده و زبان ادبی را به کار گرفته است. او خود در نقدهایش چند بار بر ضرورت تناسب زبان با محتوا تاکید کرده است.
علاقه‌ی حق‌شناس به ادبیات باعث شد ریاست «انجمن علمی نقد ادبی» را برعهده بگیرد. این انجمن نخستین نشست خود را درست یک سال پیش به گرامی‌داشت خاطره و فعالیت‌های رضا سید حسینی، مترجم، اختصاص داد که از اعضای هیات امنای این جمع بود.
واژه‌های تازه برای مفاهیم نو
حق شناس از ابتدای دهه‌ی پنجاه خورشیدی که از انگلستان به ایران بازگشت استاد دانشگاه ملی (بهشتی امروز) شد. او در دانشگاه تهران و برخی دیگر از دانشگاه‌های ایران نیز تدریس می‌کرد. حق‌شناس یکی از معدود زبان‌شناسان ایرانی است که بخشی از تلاش خود را صرف وضع واژه‌های جدید به ویژه ساختن معادل‌هایی برای مفاهیم نوین زبان‌شناسی کرده است.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

سازه های رمان



                                               طرح (plot)
طرح یک رمان، گسترش موضوعی و روایی داستان است و از نظر ساختاری به چند دسته تقسیم می شود:
الف یک – طرح چندبخشی (episodic plot) شامل بخش هایی (اپیزودهایی) است که گرچه به یکدیگر مربوط اند، اما می توان آنها را بطور جداگانه هم مطالعه کرد. بسیاری از رمان های آغازین طرح های چندبخشی داشتند. برای نمونه می توان به Lazarillo de Tormes (سال ۱۵۵۴) اشاره کرد که یک رمان اسپانیایی از نویسنده ای ناشناس است و به اپیزودهایی از زندگی یک ولگرد می پردازد. بطور کلی به رمان هایی که طرح چندبخشی دارند و فردی خبیث یا ولگرد نقش شخصیت اصلی شان را ایفا می کند picaresque novel گفته می شود. از میان آثار کلاسیک انگلیسی در فورم پیکارسک می توان به The Fortunate Mistress اثر «دانیل دفو» اشاره کرد.
«دُن کیشوت» که بخش های اول و دوم آن به ترتیب در سال های ۱۶۰۵ و ۱۶۱۵ توسط Miguel de Cervantes اسپانیایی نوشته شد، شاید معروف ترین رمان چندبخشی در تاریخ ادبیات جهان باشد. دن کیشوت داستان طنزآمیز شوالیه ای پیر است که سوار بر اسب پیر خود بنام «روزینانت» می خواهد به نبرد با بی عدالتی ها برود. گرچه داستان دن کیشوت یک طرح کلی دارد، اما خواننده با چشم پوشی از یک اپیزود دچار سردرگمی نمی شود و می تواند داستان را ادامه دهد.
«هاکل بری فین» (۱۸۸۴) اثر مارک تواین، نویسنده آمریکایی، یکی دیگر از رمان های کلاسیک با طرحی چند بخشی است. هاکل بری فین نام پسری است که از شهر خود گریخته و در سفر خود به پایین رودخانه می سی سی پی با یک برده فراری همراه می شود. اپیزودهای داستان، زمان هایی است که فین و برده فراری از قایق خارج می شوند و در روستاهای حاشیه رودخانه با افراد گوناگون برخورد می کنند.
Bildungsroman که در زبان آلمانی به معنای «رمان آموزشی» است، گونه ای رمان چند بخشی محسوب می شود که بجای نمایش رویدادهای زندگی یک فرد، به نمایش مراحل زندگی او می پردازد.  برای مثال چارلز دیکنز، نویسنده انگلیسی در رمان «دیوید کاپرفیلد» زندگی پسری بنام دیوید را از نگون بختی های کودکی اش تا موفقیت جهانی اش مورد بررسی قرار می دهد. در رمان «پرتره ی هنرمند بعنوان یک مرد جوان» (۱۹۱۶)، اثر جیمز جویس، نویسنده ایرلندی، ظهور «استیون دِدالوس» بعنوان یک مرد و یک هنرمند را ترسیم می کند. پل مارشال، نویسنده آمریکایی در رمان «دختر قهوه ای، سنگ قهوه ای» (۱۹۵۹) سالهای نوجوانی دختری مهاجر از باربادوس بنام «سلینا بویس» را نمایش می دهد که در محله بروکلین نیویورک زندگی می کند. از نمونه های معاصرتر رمان آموزشی می توان به «همه اسب های زیبا» (۱۹۹۲)، اثر کورماک مک کارتی اشاره کرد که داستان سفر پسری شانزده ساله از تگزاس به مکزیکو است؛ این داستان در واقع مسیر بلوغ و رشد این پسر را نمایش می دهد.
الف دو – «طرح پیچیده» (complex plot) به طرحی گفته می شود که بر روی بیش از یک شخصیت تمرکز دارد یا بیش از یک داستان را دنبال می کند. «جنگ و صلح»، اثر لئو تولستوی، نویسنده روس، نمونه ای کلاسیک از رمانی با طرح پیچیده است. این داستان به پنج خانواده از سال های ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ و نیز به لشکرکشی روسیه علیه نیروهای مهاجم فرانسوی به رهبری ناپلئون می پردازد. خواننده ی «جنگ و صلح» در مسیر مطالعه داستان، با نجیب زادگان و رعیت ها، افسران و سربازان، دیپلمات ها و کشورها، زندگی شهری و زندگی روستایی، عشق بازی و سرخوشی، شکار، و صحنه هایی از نبرد میان دو ارتش روبرو می شود. 
البته موضوع طرح پیچیده الزاما مانند آنچه در «جنگ و صلح» وجود دارد، بسیار پیچیده نیست. برای نمونه، در داستان «غرور و تعصب» (Pride and Prejudice)، اثر معروف Jane Austen ، نویسنده انگلیسی، موضوع اصلی جستجو و تلاش دختران «بِنِت» برای یافتن شوهر است. یا در داستان Neuromancer (سال ۱۹۸۴)، اثر ویلیام گیبسون، نویسنده کانادایی، شخصیت های داستان در جهانی که فن آوری (تکنولژی) بر آن مسلط است، علیه زوال ویژگی های بشری در جامعه مبارزه می کنند.
الف سه طرحی که روی شخصیت تمرکز دارد چنانکه از نامش پیدا است، کمتر روی حوادث و بیشتر روی شخصیت ها تمرکز می کند و موضوع اصلی احساس و نگاه شخصیت ها نسبت به اندک رویدادهایی است که به وقوع می پیوندد. برای مثال در «مادام بوواری» (۱۸۵۷)، اثر گوستاو فلابه، نویسنده فرانسوی داستان کلی، فروپاشی زندگی زناشویی زنی بنام «اِما بواری» و خیانت خاطرخواهانش به وی است. اما داستان در واقع، تضاد میان ایده آل های رمانتیک این زن و زندگی واقعی او است.
«هنری جیمز» نویسنده آمریکایی در رمان سفیران (۱۹۰۳) از طرحی ساده استفاده می کند که در عین حال بر روی شخصیت های داستان تمرکز دارد. در این داستان، مادری آمریکایی از تاثیر انحطاط و فساد اروپا بر پسرش نگران است؛ به همین دلیل Lambert Strether شهروندی از طبقه متوسط منطقه New England (شمال شرق آمریکا) به پاریس می رود تا فرزند این مادر نگران را به کشورش بازگرداند. اما سفیر (لامبرت) در این سفر، خود مجذوب پایتخت فرانسه و افسون معشوقه پسر جوان می شود و بجای فرستادن توضیح به آمریکا وقت خود را صرف گردشگری و سیاحت در اروپا می کند. طرح داستان سفیر در حقیقت بر روی تحول یک فرد تمرکز دارد.
«مرگ قلب» (۱۹۳۸) اثر Elizabeth Bowen، نویسنده ایرلندی، داستان دختری جوانی است که در مرحله گذار به سن رشد اجتماعی است و در این مسیر با بی احساسی معشوق خود و اعضای خانواده خود روبرو می شود. The Bone People (سال ۱۹۸۳)، اثر Keri Hulme نویسنده نیوزلندی به روابط یک زن با پسری جوان و پدر ناتنی او می پردازد. «بن مایه» داستان این است که روابط این سه تن، بر هر یک از آنها تاثیر می گذارد. در داستان The Bone People گرچه اتفاق های بسیاری روی می دهد، اما تمرکز بر روی این سه شخصیت در تمام داستان دیده می شود.
الف چهار طرح های نامتعارف به طرح هایی گفته می شود که ابتدا، میانه و انتهای مشخصی ندارند. در رمان Tristram Shandy (سال ۱۷۶۷ – ۱۷۵۹) اثر لارنس استرن، نویسنده بریتانیایی، خود «تریسترام» تا اواسط داستان حضور ندارد؛ با این حال، خواننده با دیدگاه های شخصیت های «عمو توبی» و «آقای شاندی» روبرو می شود. داستان تریسترام شاندی روی جزییات تمرکز و قضاوت هم می کند؛ چنانکه در آغاز فصل ۱۱ از کتاب دوم این رمان، اندیشیدن راوی داستان را می خوانیم:
نوشتن، وقتی به درستی انجام شود (فکر کنم در مورد من اینطور باشد) در واقع همان مکالمه است:
ایجاد طرح های نامتعارف در قرن بیستم بطور چشمگیری افزایش یافت. یولیسیز (۱۹۹۲) اثر جیمز جویس ایرلندی داستانی است که در دوبلین اتفاق می افتد و بر روی استیون دِدالوس (نویسنده جوان) و یک زوج به نام های لئوپولد و مولی بلوم تمرکز دارد. با این وجود، طرح داستان انباشته از جزییات زندگی در دوبلین و فکرهایی است که بطور اتفاقی به ذهن شخصیت ها خطور می کند. در آخر داستان هم، جیمز جویس بسیاری از معماها درباره شخصیت های رمان خود را حل نشده باقی می گذارد و مشخص هم نمی کند که چه بر سر دو شخصیت محوری داستان خود، استیون و لئوپولد، می آید.
Slaughterhouse-Five (سال ۱۹۶۹)، اثر Kurt Vonnegut نویسنده آمریکایی داستان مردی است که با زمان حال مشکل دارد و دایما به نقاط مختلفی از زندگی خود می رود. جولیا آلوارز، نویسنده دومینیکن تبار هم در رمان «چگونه دختران گارسیا لهجه خود را از دست دادند»  (۱۹۹۱) هم کار تقریبا مشابهی انجام می دهد، با این تفاوت که او پا را از واقعگرایی (رئالیسم) فراتر نمی گذارد و مسیر داستان از نظر زمانی عقب و جلو نمی شود، بلکه بطور پیوسته به عقب می رود. یعنی هر فصل، زمانی پیشتر از زندگی شخصیت های داستان را نمایش می دهد.
بعضی از رمان نویسان، مرزهای واقعیت و خیال را کمرنگ می کنند. ترومن کاپوت، نویسنده آمریکایی در رمان In cold Blood (سال ۱۹۶۶) که داستان کشته شدن چهار عضو یک خانواده است، چنین رویه ای را پیش می گیرد. کاپوت کتاب خود را «رمان غیر داستانی» نامیده است. بعضی دیگر از رمان نویسان، طرح داستان خود را از چند زاویه دید متفاوت مطرح می کنند. Alejo Carpentier نویسنده کوبایی، در رمان El acoso (تعقیب) چنین می کند. تعقیب، داستان مردی است که از دست دشمنان سیاسی خود در گریز است.
در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، رمان نویسی شاهد جنبشی بوده است که در آن با استفاده از رایانه و فن آوری فرامتنی (hypertext) به خواننده اجازه داده می شود که مسیر داستان را بر اساس اختیاراتی که نویسنده تعیین کرده، خود مشخص کند. Hypertext همان پیوند دادن (لینک دادن) است؛ در این روش خواننده، داستان را با مطالعه یک فایل آغاز می کند و در ادامه اختیار دارد که از میان پیوندهای داده شده، یکی را انتخاب نماید. دانشگاه براون در شهر پراویدنس (مرکز ایالت رودآیلند) بعنوان قلب جنبش فرامتنی شناخته می شود. یکی از دلایل این امر آن است که Robert Coover، یکی از بزرگترین رمان نویسان جنبش فرامتنی، عضو هیات علمی گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه براون است.

                                                 شخصیت های رمان
ب یک شخصیت های ساده نقش های اصلی را در داستان ندارند و نویسنده آنها را با چند جمله کوتاه توصیف می کند. اما این به معنای کم اثر بودن شخصیت های ساده در داستان نیست. برای مثال، چارلز دیکنز، شخصیت چاپلوس و بادمجان دور قابچین «اوریا هیپ» در رمان دیوید کاپرفیلد (۱۸۵۰) را چنان خلق کرده که شاید از بسیاری از شخصیت های اصلی داستان به یادماندنی تر باشد. چارلز دیکنز شخصیت همرنگ جماعت Mr. Podsnap در داستان دوست مشترک ما (۱۸۶۵) را هم در یک جمله کوتاه توصیف می کند: «هرگز چیزی نمی گوید که گونه های افراد جوان گل بیاندازد!»
ب دو شخصیت های واقعی و پیچیده معمولا نقش های اصلی تر داستان را برعهده دارند و بیشتر توصیف می شوند. نویسنده بدین منظور، شخصیت خود را از نظر تفکرات، احساسات، انگیزه ها، و گاه از نظر میزان انعطاف پذیری و ظرفیت تغییر هم موشکافی می کند. Anna Karenina ( ۱۸۷۷) اثر لئو تولستوی، نمونه ای از یک شخصیت پیچیده است که میان زندگی زناشویی و باثبات خود و روابط عشقی، اما خطرناک خود با یک افسر نظامی گیرکرده است. این شخصیت در پایان با یک تراژدی روبرو می شود و جامعه رفتار او را تقبیح و به وی پشت می کند.
گرچه شخصیت های پیچیده در تمام تاریخ رمان نویسی وجود داشته اند، اما از قرن نوزدهم شکوفا شدند. بجز آنا کارنینا، نمونه های دیگر و معروف شخصیت های پیچیده در رمان نویسی قرن نوزدهم عبارتند از:
  • اِما وودهاوس، شخصیت سرخود، شوخ و سرزنده در داستان Emma (سال ۱۸۱۶) اثر Jane Austen، نویسنده انگلیسی
  • اِما بوواری، شخصیت افراطی و احساساتی داستان Madame Bovary (سال ۱۸۵۷) اثر گوستاو فلابه، نویسنده فرانسوی
  • دوروتا بروک، که آرمانگرایی خود را در داستان Middlemarch (سال ۱۸۷۲) اثر جرج الیوت، نویسنده انگلیسی از دست می دهد
ب سه شخصیت های افسانه ای شخصیت هایی پیچیده تر هستند. چنانکه در بخش معرفی و پیشگفتار هم گفته شد، شخصیت های اسطوره ای (افسانه ای) در رمان تکرار نمی شوند، بلکه ویژگی های آنها در قالب زمانی و مکانی داستان قرار می گیرد یا اسطوره از زاویه ای دیگر نمایش داده می شود. برای مثال، در داستان خرس (۱۹۴۲) اثر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، «آیک مک کاسلین» شخصیت اصلی داستان است که در خانواده ای شکارچی زندگی می کند. او در جریان فراگیری شکار تجربه هایی را دارد که بسیار به تجربه های انسان های آغازین شبیه است. جان گاردنر، نویسنده آمریکایی در رمان Grendel (سال ۱۹۷۱) افسانه کهن بیوولف (Beowulf) را بازنویسی می کند که در آن بیوولف موفق می شود دیو (گرندل) را شکست دهد. رمان گاردنر، روی احساسات، تردیدها، و آرزوهای گرندل تمرکز دارد و از زاویه دید او نقل می شود.
شار ذهنی (Stream of Consciousness) تکنیکی ادبی است که نخستین بار اواخر قرن نوزدهم بکار گرفته شد، اما در قرن بیستم رایج گردید. این تکنیک برای نمایش واقعیت های ذهنی و عینی استفاده می شود. شار ذهنی احساسات، اندیشه ها، و رفتار شخصیت های داستان را نشان می دهد و معمولا از یک «توالی ارتباطی و یادآوری» بجای «توالی منطقی» پیروی می کند.
این نامگذاری بدان سبب است که در شار ذهنی، خواننده در معرض جریانی (شاری) از احساسات و اندیشه ها قرار می گیرد. معمولا شار ذهنی را با «تک گویی ذهنی» (Interior Monologue) اشتباه می گیرند. در تک گویی ذهنی، جریانی از اندیشه ها بطور رسمی در ذهن شخصیت مرور می شود. اما «شار ذهنی»، خواننده را از وضعیت غیررسمی شخصیت، یعنی از زمانی آگاه می کنند که ذهن شخصیت هنوز احساسات و اندیشه های خود را ساماندهی نکرده است؛ یعنی هنوز تصمیم سازی صورت نگرفته است.
رمان Mrs. Dalloway (سال ۱۹۲۵) نمونه ای از شار خبری است که در آن «ویرجینیا وولف»، نویسنده انگلیسی، این تکنیک را در مورد شخصیت یک زن انگلیسی و یک سرباز سابق بکار می گیرد.گاهی شار خبری، ذهن خواننده را به چالش وا می دارد. در رمان To the Lighthouse (سال ۱۹۲۷) ویرجینیا وولف با دقت از شخصیتی به شخصیت دیگر، از گذشته به حال، و از رویدادهای بیرونی به اندیشه های درونی حرکت می کند.
در دهه ۱۹۵۰ در فرانسه مکتبی بنام Nouveau Roman (رمان نو) پا گرفت که در آن شخصیت ها بصورت مبهم و سربسته تصویر می شدند. کسانی که رمان نو کار می کردند معتقد بودند که هیچ واقعیت ذهنی (objective) وجود ندارد و هرآنچه واقعیت هست، عینی (subjective) است. حسادت (La Jalousie) نمونه ای از رمان نو است که توسط Alain Robbe-Grillet در سال ۱۹۵۷ به رشته تحریر در آمده است.

                                              برخورد (Conflict
طرح داستان با نمایش برخورد شخصیت ها گسترش می یابد. داستان بدون تضاد شبیه به خواندن صفحه ای است که با یک جمله پر شده باشد. برخوردها را از نظر گونه می توان به سه دسته تقسیم کرد:
ج -  یک برخورد فیزیکی مانند آنچه در «نشان سرخ شجاعت» (۱۸۹۵)، اثر استیون کرِین، نویسنده آمریکایی می بینیم که در آن مردی جوان وارد کارزار جنگ های داخلی آمریکا می شود.
ج دو برخورد اخلاقی برخورد اخلاقی فقط تضاد دیدگاه های دو نفر نیست. تصمیم هایی که روی دیگران تاثیر بگذارد هم در حوزه برخورد اخلاقی است. مانند رمان «همه مردان شاه» (۱۹۴۶)، اثر رابرت پن وارن، نویسنده آمریکایی که در آن روی تاثیری که ویلی استارک، سیاستمدار جاه طلب بر دستیار خود و دیگران دارد تمرکز شده است.
ج سه برخورد احساسی مانند رمان «مرگی در خانواده» (۱۹۵۷)، اثر جیمز آگی، نویسنده آمریکایی که در آن خانواده ای برای فراموش کردن غم ناشی از مرگ یکی از عضوهای خود تلاش می کند.
همچنین برخوردها را از نظر اینکه میان چه کسانی روی دهد می توان دسته بندی نمود:
ج چهار برخورد میان شخصیت ها «ویکتور هوگو»، نویسنده بزرگ فرانسوی، در رمان Les Miserables (بی نوایان، ۱۸۶۲) داستان پلیسی عقده ای بنام «ژاوه» (Javert) را بیان می کند که در تعقیب مردی بنام «والژان» (Valjean) است. در داستان Intruder in the Dust (سال ۱۹۴۸)، اثر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، برخورد میان گروهی از شخصیت ها و بقیه جامعه محلی است. در این رمان مردی سیاهپوست متهم به قتل است و پسری سفیدپوست، دوست سیاهپوست او، و زنی مسن به او کمک می کنند که بی گناهی خود را ثابت کند. در داستان «دون کیشوت»، اثر Miguel de Cervantes که پیشتر درباره اش صحبت کردیم، برخورد میان یک نفر و یک جامعه است. در بعضی از داستان ها هم برخورد میان گروه ها یا طبقاتی از جامعه است؛ چنانکه در رمان Germinal (سال ۱۸۸۵)، اثر امیل زولا، نویسنده فرانسوی، گروهی از کارگران معدن برای زندگی بهتر تلاش می کنند.
ج پنج برخورد شخصیت با خود گاهی برخورد درون ذهن یک شخصیت روی می دهد. در رمان La Chute (سال۱۹۵۷)، اثر آلبر کامو، نویسنده فرانسوی، یک وکیل با وجدان خود روبرو می شود. در رمان The Moviegoer (سال ۱۹۶۱)، اثر واکر پرسی، نویسنده آمریکایی، شخصیت اول داستان یک دلال سهام است که با خود بر سر «معنای زندگی» درگیر است.
در بیشتر رمان ها، نویسنده از ترکیبی از تضادهای فرعی در کنار تضاد اصلی استفاده می کند و خواننده گام به گام بسوی نقطه اوج داستان (Climax) پیش می رود. در حالیکه داستان بسوی نقطه اوج پیش می رود، نویسنده می تواند از طرح های فرعی (subplot) برای حل و فصل تضادهای فرعی استفاده کند و بدین ترتیب داستان بلند خود را گسترش دهد.

              
                                                         زمینه (Setting)
زمینه داستان به زمان و مکان وقوع داستان اشاره دارد. در قرن نوزدهم «بالزاک»، نویسنده فرانسوی، «ایوان تورگنف»، نویسنده روس، و «چارلز دیکنز»، نویسنده انگلیسی، هر یک به دلیلی زمینه رمان خود را با جزییات فراوان توصیف می کردند. در رمان «باباگوریو» (۱۸۳۴)، بالزاک داستان شخصیتی را تعریف می کند که به پاریس می رود و موفق می شود در مهمان خانه ای ساکن شود. میهمان خانه کلنگی، مبلمان نخ نما، و پارچه های کثیف نماد دشواری های زندگی طبقه متوسط است و این دلیلی است که Honore de Balzac روی زمینه داستان باباگوریو تاکید می کند. تورگنف در رمان «پدران و پسران» (۱۸۶۲) دو نوع زندگی روستایی را با توصیف شکوه و خاکی بودن دو خانواده نشان می دهد. در داستان آرزوهای بزرگ (۱۸۶۱ – ۱۸۶۰)، اثر چارلز دیکنز هم باتلاق های ناخوشایند و خانه گوتیک خانم «هاویشام»، از خود شخصیت های داستان مفصل تر توصیف شده است.
اگر داستان رمان در «یک جا» اتفاق افتاده باشد، اهمیت زمینه به اندازه شخصیت ها افزایش خواهد یافت. برای مثال می توان به Wuthering Heights (سال۱۸۴۷)، اثر Emily Bronte بریتانیایی؛ The Scarlet Letter (سال ۱۸۵۰)، اثر ناتالی هاتورن آمریکایی؛ و Tess of the d’Urbervilles (سال ۱۸۹۱)، اثر توماس هاردی انگلیسی اشاره کرد.
گاهی زمینه داستان در چند اثر متفاوت یکی است. برای نمونه ویلیام فالکنر در The Sound and the Fury (سال ۱۹۲۹)؛ Absalom, Absalom! (سال ۱۹۳۶) و چند اثر دیگر خود زمینه را در منطقه ای خیالی بنام Yoknapatawpha، در «می سی سی پی» انتخاب کرده است. شخصیت های یک داستان در داستان دیگر هم حضور دارند. به چنین کارهایی «چندگانه» گفته می شود و در مورد فالکنر به «چندگانه یوکناپاتافا» معروف است.
در پایان بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که برخی رمان نویسان روی اشیای فیزیکی در زمینه داستان خود کمتر تاکید می کنند، اما این به معنای کمرنگ بودن زمینه در داستان هایشان نیست. برای مثال Jane Austen ، نویسنده بریتانیایی شاید یک اتاق را مانند چارلز دیکنز توصیف نکند، اما این بانوی نویسنده درآمدهای آقای بنت را در رمان «غرور و تعصب» (۱۸۱۳) یا پیشینه آقای الیوت را در رمان «Persuasion» (سال ۱۸۱۸) چنان توصیف می کند که زمینه رمان، چه لندن باشد چه شمال بریتانیا، کاملا نقشی محوری به خود می گیرد.
  

                                                     بن مایه (Theme)
نیت، مقصود، یا انگاره کلی داستان را بن مایه داستان می نامند. بن مایه را شاید بتوان «معنای ژرف» داستان هم نامید. نویسنده تمام داستان خود را براساس بن مایه ای که در ذهن دارد پرورش می دهد. بن مایه را نباید با «موضوع داستان» اشتباه گرفت؛ بیان موضوع داستان به یک یا چند جمله نیاز دارد، اما بن مایه را می توان در یک عبارت کوتاه خلاصه کرد. برای آشنایی بیشتر با مفهوم بن مایه، در ادامه چند نمونه از بن مایه های معروف در رمان، همراه با موضوع داستان آورده شده است:
الف –  برخورد میان ظاهر و باطن: در داستان «قلب، شکارچی تنها» (۱۹۴۰)، اثر Carson McCullers نویسنده آمریکایی، شخصیت اصلی داستان فردی لال و ناشنوا است، اما نقشی شبیه به کشیش دارد؛ یعنی همسایه ها درد دل ها و اعتراف های خود را نزد او بیان می کنند و از این واقعیت غافل اند که او چیزی نمی شنود. زمانی که شخصیت اصلی داستان خودکشی می کند، همه شگفت زده می شوند.
ب – هویت فردی: جی. د. سالینگر، نویسنده آمریکایی در رمان The Catcher in the Rye (سال ۱۹۵۱) داستان پسری نوجوان را تعریف می کند که دوران کودکی را پشت سر گذاشته، اما هنوز آماده ورود به بزرگسالی نیست.
ج – فردی که به تنهایی آماده روبرو شدن با دنیا می شود: در داستان هاکل بری فین (۱۸۸۴)، اثر مارک تواین، پسری بنام «هاک» نمی تواند محدودیت های زندگی خود را در کرانه رود می سی سی پی تحمل کند؛ بنابراین از خانه فرار می کند و همراه با برده ای فراری که در راه با او دوست می شود به کشف دنیای جدید می پردازد.
چ – فردی که نمی تواند از عرف های سنتی جامعه جدا شود و میان آرزوهایش و واقعیت های زندگی اش گیج و مبهوت می شود: جان آپدایک، رمان نویس آمریکایی در Rabbit, Run (سال ۱۹۶۰) از این بن مایه استفاده می کند. «ربیت ران» داستان ستاره سابق بسکتبال دبیرستان است که با به دنیا آمدن کودک اول خود، زندگی اش مغشوش شده و از ازدواج خود ناراضی می شود. او همچنین از شغل خود بعنوان فروشنده خودروهای دسته دوم ناراضی است.
ح - آیا انسان ها می توانند زندگی خود را تغییر دهند یا گرفتار قضا و قدر هستند: این یکی از محبوب ترین بن مایه ها در رمان نویسی است. مکتب ناتورالیسم (Naturalism) گرایشی است که اواخر قرن نوزدهم در اروپا آغاز شد و سپس به ادبیات آمریکا شمالی نفوذ کرد. پیروان آن مکتب معتقد بودند که انسان نمی تواند سرنوشت خود را کنترل کند. Emil Zola از فرانسه، Frank Norris و Theodore Dreiser از ایالات متحده، از پیروان معروف مکتب ناتورالیسم بوده اند. جان استاینبِک، نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۳۹ و در رمان معروف خوشه های خشم (The Grapes of Wrath) این عدم کنترل بر سرنوشت را در قالب داستان خانواده ای بنام «جود» را توصیف می کند که بخاطر تغییر وضعیت اقتصادی، ناچار به ترک زمین خود در اوکلاهوما می شوند تا بعنوان کارگران مهاجر در کالیفرنیا زندگی تازه ای دست و پا کنند.
«بازتاب زندگی و هنر در یکدیگر»، «مفهوم دین و مذهب»، و اینکه «آیا فن آوری و تکنولژی به انسان ها کمک می کند یا به جامعه آسیب وارد می آورد»، از دیگر بن مایه های محبوب در رمان نویسی است.
رمان
داستان بلند را رمان می گویند. بطور معمول، داشتن شخصیت های داستانیِ بسیار از ویژگی های رمان بشمار می رود. همچنین، رمان نسبت به داستان کوتاه از پیچیدگی های بیشتری برخوردار است و این پیچیدگی حاصل قرار دادن شخصیت ها در موقعیت های مختلف است.
چون رمان داستانی بلند است، طبیعی است که جزییات بیشتری را (نسبت به داستان کوتاه) می توان در آن گنجاند. بسیاری این گونه ی داستانی را انعطاف پذیرترین نوع ادبیات می دانند؛ چراکه نویسنده رمان می تواند تنش های موجود در یک «نمایشنامه»، گستردگی یک «اثر حماسی»، تفسیر و گزارش یک «مقاله ادبی»، و تصویرپردازی های «شعری» را در کار خود ایجاد کند.
اصطلاح Novel  در قرون وسطی و زمانی وارد زبان انگلیسی شد که نثرهای روایی کوتاه Giovanni Boccaccio بنام Il Decamerone از ایتالیایی به انگلیسی ترجمه شد. بوکاچیو نام این نثرها را Novella گذاشته بود. 

                                               مقایسه با داستان کوتاه
مانند داستان کوتاه، رمان هم قصه ای را بیان می کند؛ اما رمان به بیش از یک اپیزود از داستان می پردازد.  نویسنده در رمان این آزادی را دارد که طرح داستان، شخصیت ها، و بن مایه (تم) را به آهستگی گسترش دهد. رمان نویس می تواند برای پرتر کردن داستان خود، از زیرطرح هایی (sub-plots) در کنار طرح اصلی داستان استفاده کند. جابجایی در زمان، مکان، و موضوعی که روی آن تمرکز شده، از ویژگی هایی است که در رمان وجود دارد ولی در داستان کوتاه دیده نمی شود.
                             مقایسه با شعر حماسی
رمان هم ممکن است مانند شعر حماسی به ستایش یک تدبیر مهم یا رویداد بزرگ بپردازد. اما رمان به جزییات، مثلا به کارهای روزانه شخصیت ها یا به وظایف اجتماعی شان هم می پردازد. برای نمونه، شعر حماسی «ایلیاد» اثر شاعر یونانی (هومر) جنگ تروجان را تصویر می کند، اما به تجربه شخصی سربازان نمی پردازد. در مقابل، «گوستاو فلابه» (Gustave Flaubert)، نویسنده فرانسوی در رمان معروف خود بنام «مادام بواری» (۱۸۵۷) تجربه شخصیت اصلی داستان در هنگام خرید و نگرانی اش از هزینه های خانواده را هم به نمایش در می آورد.
                               مقایسه با نمایشنامه
بطور کلی دست رمان نویس در آوردن رویدادهایی خارج از مسیر داستان بازتر است. چراکه داستان در نمایشنامه بیشتر از طریق مکالمه میان شخصیت های داستان توصیف می شود. در نمایشنامه کمتر پیش می آید که نویسنده بتواند مانند رمان مستقیما با خواننده یا مخاطب خود سخن بگوید.

                              چند ویژگی دیگر
رمان اگر درباره شخصیتی مذهبی است، او را تنها از جنبه های مذهبی بررسی نمی کند.  برای مثال لئو تولستوی، نویسنده روس، در اثر معروف خود بنام «آنا کارانینا» شخصیتی بنام «لوین» دارد که بسیار به موضوعات اخلاقی دلبسته و وابسته است. با این همه، تولستوی زندگی او را بعنوان یک کشاورز، اندیشمند، و حتی یک همسر هم مورد بررسی قرار می دهد.
سرانجام نویسنده رمان اگر می خواهد داستانی اسطوره ای بنویسد، اسطوره را تکرار نمی کند؛ بلکه موضوع را می گیرد و بازآفرینی می کند. برای مثال در داستان یولیسیز (Ulysses) اثر جیمز جویس، نویسنده ایرلندی، تجربه های شخصیت «لئوپولد بلوم» بسیار به شخصیت «اودیسه» اثر هومر شباهت دارد. با این حال تجربه های لئوپولد بلوم در کشور ایرلند و در آغاز قرن بیستم اتفاق می افتد. به زبان دیگر، جیمز جویس شخصیت اودیسه را گرفته و در زمان خود بازآفریده است.
دانشنامه دنبلید