۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

زبان باز

 زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن به آن داشته باشیم ،آینه‌ای است که بیش از هر عامل دیگر، ‌آشوب ذهنی جامعه‌ی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز می‌تاباند.»


اگر کتابی "کتاب قرن" است که به حیرت وا می دارد ، به چالش فرامی خواند، پاسخ می دهد و پرسش می آفریند،
اگر کتابی "کتاب قرن" است که  "چرا" را "چگونه" می سازد، سنجیده ها را به سنجشی دوباره می خواند، نور را فراتر از گمان ستون و تخت می برد، به حقیقت می رساند، 
 اگر کتابی "کتاب قرن" است  که  "همانگونه"   را " دیگر گونه" می اندیشد،
 "زبان باز" به حق کتاب قرن زبان فارسی است.
کتابی که گونه ای دیگر است که  زبان آن  " زبان باز" است و پس از آن دیگر نمی توان همانگونه اندیشید.
 
"زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن
 به آن داشته باشیم ،آینه‌ای است که بیش از
 هرعامل دیگر، ‌آشوب ذهنی جامعه‌ی ایرانی
 را در برخورد با مدرنیت باز می‌تاباند.»(۱۱۲


 همین دو روز پیش بود. یکی از شاگردانم در پاسخ به سوال من که شوهرش چه کاره است، با لحنی پرغرور گفت:
-          شوهرم رقَاص است .
شاید غرور لحن او بود که مرا به واکنش واداشت.
-          شوهرتون حرفه ای می رقصد! 
-          بله، او رقاص خیلی خوبی است.
 البته من  هم مثل همه  آنقدر مدرن شده ام که بدانم منظور او از رقاص چه بود، ولی" زیرمعنای " (connotation)منفی رقاص همچنان آنجا بود و ذهن مرا درگیر کرده بود. دنبال کلمه دیگری بودم که به او بیاموزم که جایگزین رقاص شود اما مطمئن نبودم. با رقاص ساختم و سعی کردم به "نقاره" فکر نکنم.
 به " زبان باز" فکر کردم.
«جهان مدرن، یک جهان باز است. جهانی است که همه‌ی چارچوب‌ها را می‌شکند، همه چیز را از نو می‌سنجد.جهانی است نو که بر نو بودن ارزشی بی نهایت می گذارد. جهان پیشرفت است و برای پیش‌رفتن حدی نمی شناسد. برای پیش رفتن نیز به شناخت علمی نیاز دارد و برای شناخت علمی به زبان كارآمد در خور آن. هم به شناخت زبان نیاز دارد، همچون زمینه‌ای از ابژه‌های شناخت و هم، براساس شناخت آن، به کاربرد ابزاری آن، هم‌چون ابزاری توسعه‌پذیر تا بی‌نهایت. جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد.»
  ساده نیست؟!؟
 پدیده ای است به نام " مدرنیت" که "فراورده ی تاریخ پر پیچ و خم و دور ودراز اروپای غربی است" (ص 92).  مدرنیت که دگرگون کننده نگاه انسان به طبیعت است و به دنبال "چیرگی" بر طبیعت است چاره ای ندارد جز  چیرگی بر طبیعت زبان و به خدمت گرفتن آن، که لازمه پیشرفت در همه موارد دیگر است. " یک نکته اساسی درباره ی رابطه زبان و مدرنیت آن است که بار زبان مدرنیت را در گستره بسیار پهناور کاربردهای آن، هیچ زبان طبیعی بر پایه زبانمایه ی بومی خود – خواه عامیانه و گفتاری، خواه ادبی- نمی تواند کشید." ( ص 27)و بدینگونه است که زبانهایی که آقای داریوش آشوری آنها را زبانهای پیشتاز مدرنیت می خواند یعنی انگلیسی و فرانسه منقلب می شوند تا پیشرفت بسوی تمدن مدرن را ممکن سازند.
 و پدیده ای است به نام " مدرنگری " که " زاده مدرنیت" است ولی برخلاف مادر خویش که در زادگاه خویش مانده ، همه جهان را در بر گرفته است. جهان امروز در همه جنبه هااز تکنولوژی، سیاسی ، اقتصادی گرفته تا فرهنگی، هنری، و...دنباله رو تمدن مدرن است ولی انتقال زندگی مدرن هم زبان در خور خود را میخواهد و از آنجا که بار زبان مدرنیت را هیچ زبان طبیعی نمی تواند بکشد مدرنگری "تمام زبانهای روی زمین را وادار به سازگاری با خود یا بخش عمده ای از آنها را محکوم به نابودی کرده است. اما این سازگاری تا به انس و خوگری با زندگانی مدرن و بایستگی های آن بکشد، دوران دور و درازی از آشوب و بحران را در پی دارد...بحران و آشوب زبانی بخشی ناگزیر از این بحران گذار است که تمامی زبانهایی که امکان ماندگاری دارند، ناگزیر در دل این بحران و آشوب قرار دارند، خواه عربی باشد یا فارسی یا ارمنی و گرجی و ترکی ، و هر چه دیگر."(ص 92-93)


در فرصتی دیگر بحث آقای آشوری را مبنی بر آنکه چگونه مدرنیت در انقلاب زبانی خود بر شم زبانی اهل زبان فائق آمد دنبال می کنیم. 

پاره ای از نقاشی- تهمورث بهادرانی  


زبان باز آمد و زمین زیر پایمان گرد شد. تصویر زبانمان فضایی شد و دیدیمش کنار زبانهای دیگر و زمین مرکز دنیا نبود. بحث در گرفت و دادگاه البته همیشه بوده است.
 و تصویر را دیده بودیم چه می خواستیم، چه نمی‌خواستیم: زبان و مدرنیت و نوع نگاه.
"باز" را خواستیم معنی کنیم و برای برخی مان نور شد و فیل را دیدیم  و برای برخی مان "دیو" شد وجز "زدگی" ندیدیم. بعضی گفتیم گل داریم و بلبل داریم و ریشه داریم ( و بر منکرش لعنت) و بعضی گفتیم مهندسی کنیم و پنجره ای باز کنیم و هوا را تازه کنیم. و پرسیدیم باز بودن یا نبودن؟ علمی بودن یا نبودن؟ سترون یا زایا؟ جمله یا واژه؟ مکانیکی یا ارگانیک؟ سره یا ناسره؟ وام یا بی وام؟  چگونه و چگونه؟  
 چه می خواهیم ؟ زبانی می خواهیم که همان باشد و همیشه باشد و زبان علمی باشد و در جهان باشد و کنار زبانهای دیگر باشد و هی ندود و هی نرسد و ما نمانیم در آن که "فارسی شکر است"، ما چرا اوقاتمان تلخ است؟ زبان پاک باز می‌خواهیم؟
براستی چگونه نگرش دیگر گونه و زبان باز می شود؟
می خواهم علمی بنویسم و نمی شود. می دانی چرا؟ چون نیاموخته ام. در فرهنگی که "قدرت قلم" موهبتی است که یا داری یا نداری و قلم یعنی شاعرانه اندیشیدن و شعرگونه نوشتن، کسی به من نیاموخته بود که نوشتن علم است و می‌شود آموخت و می شود بی استعاره و تشبیه هم نوشت و لازم نیست برای هر چیزی تصویر ساخت و متن علمی هم برابر با آنچه من نمی‌دانم نیست.
و من بیاد می آورم هشت ساله بودم و کسی به من گفت کمونیست  یعنی "خدا نیست" و من آهی از سر آسودگی کشیدم. "کمو" یعنی خدا و وقتی خدا نیست می‌شود کمونیست و برای همین پسر همسایه در زندان است  و کمونیسم حتماً شکل اشتباه نوشته شده‌ی کمونیست است. هنوز هم که سالها گذشته است  وقتی کمونیست را می بینم "خدا نیست" تصویر اول است و این من را به فکر وامی‌دارد که اگر کسی در هشت سالگی برای من مفهوم سازی کرده بود در زبان خودم که کمون چیست و کمونیسم و کمونیست، آیا مفهومی که در ذهن هشت ساله من پرداخته می شد به بالاتری نمی رسید؟ به واژه سازی نمی انجامید؟!؟
به راستی هیچ فکر کرده ایم چرا در ایران همه شاعرند؟ آیا تصویر شاعرانه ساختن کم از واژه سازی دارد؟ چگونه زبانی که می تواند همه شعر باشد و تصویر موجز، باز می ماند از واژه سازی؟ هیچ فکر کرده‌ایم؟!؟
و من امروز با ذهن یک سویه ی خویش هنوز می دوم. من که تازه بعد از سالها یادگرفته ام به راحتی بگویم مثلن مانیفست، هی باید دنبال کودکان انگلیسی زبان بدوم که در سه سالگی اسم همه دایناسورها را می دانند و این که چرا نسلشان منقرض شد و در 5 سالگی برایم ازفوران  آتشفشان و مواد مذاب می گویند و در هشت سالگی تاریخ مصر باستان  و روم را می خوانند و اسم فراعنه را می دانند و در 10 سالگی استوره های یونانی را می شناسند و در 11 سالگی از ارسطو و افلاطون می گویند و خواندن مجله تایمز و کتاب های مختلف بخشی از درس انگلیسی هرروزه شان است و تازه دانش آموز یک مدرسه ی عمومی  خیلی متوسط هستند. و من می اندیشم البته که وانمی ماند این زبان، این زبان با کودکانش پرورده می شود. مگر نبودیم ما که سه صفحه انشامی نوشتیم همه  استعاره و تشبیه، همه تصویر در توصیف برف یا غروب یا دریا. عجیب هم نبود که خوانده بودیم "منت خدای را عزو جل که...." و هیچ عیبی هم نداشت عیب آنجا بود که نمی دانستیم سعدی چگونه می اندیشید و کلمه و تصویر تنها چیزی بود که از سعدی می‌آموختیم و کسی به ما نمی‌گفت کجای کار زبانیم و کجای کار زمان؟ دنیا کجاست و ما کجای این دنیا؟
و این گونه است که حال ما مانده ایم چشم به دست آنان که از ما بهتران اند که بدانند و بدوند و بسازند واژه هایی تا چند نسل بگذرد و بعد تازه آیا پسندیده شود یا نشود و جزو زبان ما بشود یا نشود؟
در حلقه مرغ یا تخم مرغ نمی خواهیم گم شویم واژه می خواهیم برای انتقال مفهموم و مفهوم می خواهیم برای واژه ای که پاره ای از زبان ماست. کار من آموزش زبان است و من می دانم که اگر مفهوم نباشد، کلمه یاد گرفته نمی شود. برای همین هم در هر زبانی اول آنرا می آموزی که یک حقیقت تجربی است. کسی در آموختن کلمه مادر در هیچ زبانی دچار مشکل نمی شود ولی برای "عرفان" باید اول مفهوم سازی شود.
برماست که کودکان فارسی زبان ما امروز نمانند گمشده در تصویرها با کلامی که تصویر می سازد و مفهوم ندارد و دور محور خویش می چرخد. جهان اگر چه خیلی کوچک، هنوز اینقدر بزرگ هست که بشود در آن گم شد.
باید آموخت که خیلی چیزها "آمدنی" نیست، "آموختنی" است. چرخ را دوباره نباید ساخت.آموزش را باید دوباره اندیشید. مفهوم باید داده شود.علم باید آموخته شود. علمی نگریستن باید آموخته شود.  دوستی با کلام غریب باید آموخته شود. انتخاب باید آموخته شود. تفکر باید آموخته شود. آنچه آموختنی است باید آموخته شود.
فرهنگستان را به دبستان ببریم. با کودکانمان آغاز کنیم.
 زبان باز کتاب قرن
 یک نظر درباره ی "زبان باز فردای ما"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر