۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

شهر من تهران

- زن از آن رو مبدع و مبتکر جلوه دهی ظاهر و زیبایی خود می باشد که عقل و خرد مرد را از راه دیده نگریسته ، کسی که باید حامی و پشت و پناهش باشد درک و شعورش به چشمش است !!!!

- زن از خوردن سیر نمی شود ، اگر چه دهان خود را با هله هوله جنبانده و نشخوار کند. مرد اما همان غذای معمولی اش را هم با همه دعوا و مرافعه هایی که بر سر خوب و بدی آن می کند نخورده بجای غذا فکر و حرص می خورد.

- زن با هزار دست لباس هم راضی نمی شود ، چه مایه نشاطش می باشد، درحالیکه مرد کت و شلوار چرک زانو زده خود را به سختی عوض می کند، که همه فکرش پی کار و زحمت است .

- زن از مجامعت سیر نمی شود ، اگر چه خوراک روز و شبش باشد تا حد عجوزگی برسد، ولی مرد با رفع حاجت ارضا شده و کنار می نشیند و از پنجاه و شصت سالگی بی رغبت و بی میل می شود تا آنجا که فرار می کند.

- سخن زن بر پول و خرجی و بزک و رخت و بغل خوابی و سفید بختی و سیاه بختی و جواهرات و مد و زیبایی و زایمان و بزک و عمل بینی و سینه و شکم و آنچه که به عیش برسد، سخن مرد همه از کار و کسب و بدهی و چک و طلب و رئیس و مرئوس و گرفتاری و مشکلات و مسائل و شعر و صنعت و سیاست است.

آنگاه به قول مرد زن یک تخته اش کم است و مرد کامل است. کاملی که همه عمر را سر تعب و خون دل نهاده و ناقصی که معنی واقعی زندگی یعنی لذات آنرا دریافته است .

لباس زنان برای کوچه و بازار شامل بود بر چادر و چاقچور و روبند و پیچه و شلیته که با همه سیاهی و زشتی و بدقوارگی آنرا با دستکاری هایی پرگل و ریحان می ساختند.
چاقچور عبارت از جوراب شلواری مانندی بود که از مچ پا بطرف بالا گشاد می شد و پاها را چاق و سرین را فربه و نظرگیر می نمود. از این جهت که بر ایشان دانسته شده بود که اول محرک مرد مچ پای چاق و فربه است .
چون در آن زمان مردان فربه می پسندیدند و از این رو زنان حتی الامکان سعی در فربه نشان دادن خویش می کردند .

باید گفت اگر زن ایرانی در کمتر امری از امور جدی می تواند استعداد به خرج دهد در تقلید مد و خودآرایی و همرنگ سازی خویش با دگران ید طولا دارد تا آن حد که به سرعت توانست خود را در پوشش و آرایش جدید همرنگ اروپاییان بکند . اگر چه در ابتدا ریخت و قیافه و حرکاتی مضحک گرفته در سر و وضع تازه اسباب مضحکه و خنده می شد.
کنار نهادن چادر چنان بود که گویی لخت مادرزاد در بر مردان ظاهر شده اند و چنان در خود فرورفته و مچاله می شدند که گویی منگنه شده اند. کلاه را تا ابروها پائین کشیده و یقه را بالا کشیده و دولا دولا و خمیده راه می رفتند . اما طولی نکشید که از اروپاییان بی خجالت تر و بی پرده تر در انظار عمومی ظاهر شدند ، در صورتی که چنین بی پردگی تکلیف نشده بود و پوشش د رنمونه لباس همسر و دختران شاه معلوم شده بود.
لباس و پوششی عبارت از مانتو یا روپوش بلند تا زیر زانو و جوراب کلفت و کلاه لبه دار و کفش پاشنه کوتاه که در جشن ها خانواده رضا شاه به آن ملبس گردیدند ، در معنی کشف حجاب محجب و لباسی به مراتب پوشیده تر و نجیبانه تر از چادر و روبند بود ، با تفاوت نداشتن زحمت و دست و پاگیر نبودن و اینکه دست هایشان هم آزاد بود . لباسی بس نجیب و سنگین . اما این خود زنان بودند که گفتی منتظر فرصت بودند تا بتوانند خود را باز کنند و طولی نکشید که طبقات آنچنان مکشوف العوره شدند که هیچ بدکاره و رقاصه ای به پایشان نمی رسید.

به ذهن حکومت رسیده بود که لباس شخصیت می آورد ، ولی دانسته نشده بود که اولا برای متشخص به آن و شخصیت بی چادری زمانی حاصل شود که زیربنای فرهنگی و تربیتی داشته باشد . فهمانده نشده بود که لباس و لابس باید همطراز باشند. اگر لباس شخصیت می آورد برای کسی می آورد که شخصیت را شناخته باشد و بسا این لابس است که به لباس شخصیت می دهد .
چنانچه عرب گوید جایی بالای مجلس است که بزرگی نشیند.
روشن است هر جاندار را حاجت به جفت و اطفاء غریزه طبیعی می باشد .
ازجمله مؤکدات آن زمان ، اختیار همسر بود که هر پسر پا به مرحله بلوغ می گذاشت باید زن می گرفت . چرا که اگر عزب راه رود در هر قدمش هزار ملائکه او را نفرین می کنند و هر دختر که پا به سن هشت و نه گذارد باید او را شوهر دهند که د رغیر اینصورت والدینش به عذاب ابدی الهی دچار شوند. هر کس با ازدواج نصف ایمانش حفظ می شود. روزی زن با خودش به خانه شوهرش می رود. به همین دلیل برای هر پسر بند ناف دختری را به اسمش می بریدند .

خوش نامی و حجب و حیا و عفت شرط اول پسند بودن دختر بود، که آنرا از اهل محل می پرسیدند. بهرصورت کار عقد و عروسی بسهولت انجام می شد و چندانکه حرف پشتش نبود کفایت می کرد و پسر هم چندانکه نان آور بود و بقول خودشان اگر دست به پشتش می زندند خاک در می آمد ! کافی بود. اگر هم پیر بود یا زشت مانعی نداشت چرا که مرد جاافتاده قدر زن داند و خوشگلی هم مال زن است نه مرد!

دختر تا دوازده سالگی قابل پسند بود – پانزده شانزده سالگی جاافتاده - هیجده سالگی به بعد هم ترشیده محسوب می شد( زن که رسید به بیست باید به حالش گریست !) داماد اما از هیجده تا چهل جوان محسوب می شد و چهل به بالا هم تازه اول چل چلی و جاافتادگی و زن نگهدار محسوب می شد! که نه تنها عیب نبود ، بلکه از مزایای او بود.

اگر چه صیغه حلال بود اما کمتر زنی حاضر بود ننگ کلمه آنرا به خود هموار سازد ، چرا که آنرا نوعی فاحشگی می پنداشتند با کلاه شرعی . مگر هرزه ها و بی کس و کارها . اینگونه زن ها جمله ای داشتند : حلال بکن ، هزار بکن. همان چند جمله ای که ملا می خواند برایشان کافی بود . صیغه از یک ساعته بود تا نود و نه ساله! برخی زنان نیز صیغه را به کوری چشم خلیفه دوم که آنرا منع کرده بود پذیرفته و جزء نذرها قرار می دادند و آب غسل را در شیشه نگاه می داشتند برای تبرک در گورشان!

پس از صیغه شدن اگر زنی با دگری بخلوت می رفت یا در نازا بودنش دروغ می گفت مرتکب گناه و خلاف شرع می شد.

صیغه خواهی از حوائج اکثر مسافران عزب و تنها بود و چه بسا که بخاطر همین خواسته به زیارت می آمدند و در همین اماکن بود که افراد می توانستند دلی از عزا درآوردند و هم برایشان جزو ثواب ها می آمد که می توانستند با آن استخوان سبک کنند.!

بهترین مناطق اماکن زیارتی محسوب می شد . برای زنان کربلا و نجف و زیارتگاههای عرب نشین و برای مردان مشهد که در آن صیغه های جوان ارزان و احیانا مفت بی توقع می توانستند بدست آورند.
محتاجان بیوه و بی سرپرست که مجبور به کار جهت امرار معاش بودند به کار خیاطی مشغول می شدند – اندک اندک صاحب کارها برای کمتر مزد دادن به فکر افتادند که روی آنها نام صیغه ای بنهند. صیغه ای که برای شوهرش کار می کند را چه حاجت به اجرت ؟ دلخوشی برای زن که اسم شوهر بر سرش آمده و سود کلان برای مردی که صاحب حرمسرا شده و اجرتی نمی پردازد. محل سکونت صیغه ها در یک خانه بود و هر کدام کار بیشتر می کرد از محبت بیشتر ولینعمتش برخوردار می شد.

صیغه برای زن تهرانی تا حد بدکارگی زشت و وزننده می نمود اما برای برخی گاهی تنها چاره بود تا اسم کسی برسرشان باشد .

بزرگان و رجال و اعیان و درباریان و حکام و وزرا دارای چند زن عقدی و صیغه ای بودند که همه در یک خانه سکونت داشتند و ناچار به تمام آنان نمی توانست رسید و اغلبشان جز یکی دو نوبت شوهر بخود ندیده بودند، پس غریزه به ایشان حکم طلب مرد می نمود و تنها راهی که برایشان می ماند ارتباط با نوکر و مباشر و سورچی و مهتر و باغبان و سرایدار و چراغچی و فراش و غیره بود .

اگر عده ای بودند که به فحشا و تن فروشی مشغول بودند اما زنان و دختران عاشق پیشه ای هم بودند که دنبال مردان و جوانان افتاده و خود را بدون هیچ وجه و درخواست در اختیار می گذاشتند حتی برایشان هدایایی پیش کش می کردند .

از پاسی از شب گذشته کوچه پس کوچه ها محل ملاقات و راز و نیازشان بود و نبش پیچ ها و خانه ها محل رفع حاجتشان . زنان محجبه ی چادر و روبنددار با سرخاب و سفیداب زیر چراغ برق چهارراه ها ایستاده بدنبال مشتری بودند .

آلودگی زنان خانه دار و دختران ولگرد به آنجا رسیده بود که زنان و دحتران خانواده های محترم کمتر از خانه خارج می شدند. چرا که اغلب زنان در کوچه و برزن مورد اهانت و متلک قرار گرفته و در طول مسیر تعقیب می شدند.
باید گفت که حمام ها چه زنانه و چه مردانه اش لانه انواع مفاسد بود که در آنها پدیدار می گردید. از قبیل اجتماع دزدان و سارقان و بدکاره ها و اراذل و ...

همچنین حمام ها اماکنی بود که در آن برای ازدواج دختر پیدا می شد و خواستگارها جهت بهتر دیدن دختر برای پسر خود به حمام می رفتند. زیرا تنها در آن مکان بود که می توانستند معایب و محاسن دختر را ببینند.

تهران در قرن سیزدهم
در زمان ناصرالدین شاه حد و حدود و خندق و دروازه های شهر به عقب کشانده شد و شهر به 24 کیلومتر مربع گسترش یافت .
برخی دروازه های تهران عبارتند از دروازه شمیران – دروازه دولت – دروازه یوسف آباد – دروازه باغشاه – دروازه گمرک – دروازه غار- دروازه دولاب – دروازه خراسان ...
گرداگرد تهران دارای مناظری بود از باغات بزرگ و سرسبز – آبهای قنات – نهرهای پر آب – هوای پاک - ده نشینان مرفه – تفرج گاه اهالی شهر بود.
مناطقی که امروزه جزء محدوده شهر شده است. ییلاقات شمال یعنی شمیرانات سرتاسر دامنه های البرز را در برگرفته ، تهویه و تصفیه هوای تهران را وظیفه داشت. تجریش تا قلهک خالی از سکنه، سرسبز و دلپذیر بود.
شهرنشینان که گهگاه ازنسیم فرحبخش توچال و دربند و فرحزاد و دارآباد و درکه بهره می بردند با این جمله که باز شمرانی ها باد ول کردند ! هوای خفه خانه خود را تهویه و تعدیل می نمودند .
پرجمعیت ترین محلات تهران محله بازار بود و از شرق و غرب خیابان سیروس و ناصرالدین- آخرین قسمت شمالی شهر دروازه دولت و از جنوب میدان توپ خانه – از مشرق خیابان نظامیه و دروازه شمیران و از مغرب خیابان فردوسی که مردم آن طبقات مرفه و نیمه مرفه و خارجیان و فکلی مآب ها و نیمه متجدد ها بودند و کافه ها و رستوران ها و دکان هایش توسط ارامنه اداره می شد.

در این زمان یعنی تا قبل از سنوات 1304 و جلوس رضا پهلوی در ایران سجل احوال یا شناسنامه وجود نداشت . مگر در میان اشراف و دیپلمات ها و طبقه اول ادارات .
به هر کسی می خواستند سجل بدهند به سختی با آن مخالفت می کرد بر این تعصب که کسی چه حق داشت نام زن و بچه مردم را دانسته تعداد زوجاتش را فهمیده و عدد فرزندانش را معلوم کند و چه حق داشت سر از سن و سال خود و زن و فرزندانش درآورد و بخواهد نام خود و متعلقاتش را در دفتر دولت ببرند؟ که این نیست مگر اینکه می خواهند بدانند اگر مرد پیری دارای زن جوان می باشد زیر پای زنش بنشینند و بفهمند اگر چند زن دارد نانشان را از کجا می دهد و .....!!!
و لذا هیچکس به زیر بار اخذ سجل نرفت تا آنگاه که رضاشاه به تخت نشست و مردم را مکلف به گرفتن سجل کرد ، وضع و املاکشان را در دفتر ثبت کرد و مردم همواره نگران بودند که فردا هر خبری شود با نام و نشانی سراغمان می آیند و همه چیزمان را اختیاردار می شوند.!


از دیگر آثار جعفر شهری باف : شکر تلخ – گزنه – تهران قدیم – حاجی در فرنگ .....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر