۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

خبرت هست ؟


خبرت هست که در شهر شکر ارزان شدخبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغزیر لب خنده زنانند که کار آسان شد
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسیددر سماع آمد و استاد همه مرغان شد
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درختمژده نو بشنید از گل و دست افشان شد
خبرت هست که جان مست شد از جام بهارسرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد
خبرت هست که لاله رخ پرخون آمدخبرت هست که گل خاصبک دیوان شد
خبرت هست ز دزدی دی دیوانهشحنه عدل بهار آمد او پنهان شد
بستدند آن صنمان خط عبور از دیوانتا زمین سبز شد و باسر و باسامان شد
شاهدان چمن ار پار قیامت کردندهر یک امسال به زیبایی صد چندان شد
گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمده‌اندکانجم چرخ نثار قدم ایشان شد
ناظر ملک شد آن نرگس معزول شدهغنچه طفل چو عیسی فطن و خط خوان شد
بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفتباز آن باد صبا باده ده بستان شد
نقش‌ها بود پس پرده دل پنهانیباغ‌ها آینه سر دل ایشان شد
آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجویآینه نقش شود لیک نتاند جان شد
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدندکفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد
باقیان در لحدند و همه جنبان شده‌اندزانک زنده نتواند گرو زندان شد
گفت بس کن که من این را به از این شرح کنممن دهان بستم کو آمد و پایندان شد
هم لب شاه بگوید صفت جمله تمامگر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر