۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

استعاره ها



آيا حقيقت دارد كه نه فقط شاعران، بلكه همه ي ما- خواه به اين امر واقف باشيم يا نه- با استعاره سخن مي گوييم؟ و يا فراتر از آن، آيا درست است كه ما به مدد استعاره زندگي مي كنيم؟ نويسندگان كتاب «استعاره هايي كه با آنها زندگي مي كنيم»(1) (جورج ليكافGeorge Lakoff زبان شناس و مارك جانسون Mark Johnson فيلسوف) بر اين باورند كه استعاره فقط موجب وضوح و گيرايي بيشتر انديشه هاي ما نمي شود، بلكه عملاً ساختار ادراكات و دريافتهايِ ما را تشكيل مي دهد. به عنوان مثال، در نظر گرفتن امر ازدواج به مثابه يك «پيمان يا معاهده» به توقعات و انتظاراتي [از جانب طرفين] منجر مي شود؛ متفاوت با انتظاراتي كه معلولِ نگريستن به ازدواج به منزله ي يك «بازي تيمي»، «توافق مشترك»، «رولت روسي»(2)، «پيوندي ناگسستني» يا «سنتي ديني» است. وقتي حكومتي دشمنانش را مشتي «خر» يا «دلقك» در نظر مي گيرد، [معنايش آن است كه] آنها را خطرات چندان جدي اي تلقي نمي كند؛ اما اگر آنها را «ايادي كمونيست ها» ببيند، [به اين معناست كه] در واقع آنها را جدي گرفته است. كتاب استعاره هايي كه با آنها زندگي مي كنيم - كه اين مقاله چكيده اي از آن است(3)- موجب شده تا بسياري از خوانندگان به شناختي تازه از اين موضوع برسند كه چگونه استعاره نه فقط عميقاً ديدگاه كنوني ما را در زندگي شكل مي دهد، بلكه همچنين موجد توقعات و انتظاراتي مي گردد كه تعيين كننده ي زندگي آينده ي ما هستند.(4)

مفاهيمی كه با آنها زندگي مي كنيم

در نظر اكثر مردم، استعاره [صرفاً] ابزار تخيل شاعرانه و آرايه اي بلاغي است؛ يعني موضوعي كه نه به كاركرد معموليِ زبان، بلكه به كاركرد غيرمعمول زبان مربوط مي شود. به علاوه، استعاره عموماً خصيصه اي مختص زبان تلقي مي گردد؛ موضوعي كه سر و كارش نه با انديشه يا عمل، بلكه با واژگان است. به همين دليل بيشتر افراد گمان مي كنند كه بدون [وجود/ استفاده از] استعاره با هيچ مشكلي مواجه نخواهند شد. [اما اتفاقاً] برعكس، ما به اين نتيجه رسيده ايم كه استعاره سرتاسر زندگي روزمره را، نه فقط در [عرصه ي] زبان، بلكه همچنين در [حوزه ي] انديشه و عمل، در بر گرفته است. نظام مفهومي هر روزه ي ما، كه بر اساس آن فكر و عمل مي كنيم، ماهيتي اساساً مبتني بر استعاره دارد.

مفاهيمِ حاكم بر انديشه ي ما فقط شامل موضوعات فكري نمي شود، بلكه همچنين اعمال روزمره ي ما را- تا پيش پا افتاده ترينِ جزئيات- در بر مي گيرد. ساختار ادراكات، نحوه ي مراوده ي ما در جهان، و چگونگي تعامل ما با ساير افراد را همين مفاهيم [ذهني] ما تشكيل مي دهد. بنابراين، نظام مفهومي ما نقشي اساسي در تعريف واقعيات روزمره مان ايفا مي كند. اگر نظر ما مبني بر اينكه نظام مفهومي مان عمدتاً مبتني بر استعاره است، درست باشد، آن گاه [بايد بپذيريم كه] نحوه ي انديشيدن ما، تجربه هاي ما، و اعمال روزانه مان موضوعاتي هستند بسيار مرتبط با استعاره.

اما نظام مفهومي ما چيزي نيست كه در حالت عادي به آن واقف باشيم. ما در بسياري از امور جزئي اي كه روزانه انجام مي دهيم، كمابيش به گونه اي ناخودآگاه در امتداد خطوطِ سير خاصي مي انديشيم و عمل مي كنيم. اينكه اين خطوط سير چيستند، به هيچ وجه معلوم نيست. از جمله راه هاي پي بردن به آنها توجه به زبان است. از آنجا كه امر ارتباط بر همان نظام مفهومي اي استوار است كه ما در انديشيدن و عمل كردن به كار مي بريم، لذا زبان سرشار از شواهد و مداركي است كه ما را در دسترسي به آن نظام ياري مي دهند.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر