زبانهای ایرانیتبار یکی از شاخههای زبانهای هندوایرانی از خانواده بزرگ زبانهای هندواروپایی هستند.
زبانهای ایرانی از نظر تاریخی به سه دسته تقسیم میشوند:
دوره باستان که از آغاز تا انقراض شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سده بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمیگیرد. از زبانهای ایرانی باستان چهار زبان آن شناخته شده است: مادی، سکایی، اوستایی و پارسی باستان یا فارسی. از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمان روایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها کلمات و عباراتی در آثار دیگران برجای مانده است. اما از زبان های اوِستایی و پارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زبان اوِستایی، گویش مردم اطراف دریاچه هامون در سیستان بوده و زرتشت کتاب خود را به این زبان نوشته است.
پارسی باستان زبان مادری و زبان میهن اصلی خانواده و دودمان هخامنشی بوده است. نخستین شواهد نوشتاری از این زبان، سنگنبشته بیستون است که تاریخ آن به قرن ششم پیش از میلاد برمی گردد. درهمین زمان لهجه های دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را می پیموده است، مانند زبان های بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.
زبانهای ایرانی نو در ایران و افغانستان متمرکزند و خود به دو دسته بخش میشوند:
زبانهای ایرانی از نظر تاریخی به سه دسته تقسیم میشوند:
زبانهای ایرانی | |
---|---|
شاخه | زبانهای ایرانی غربی |
شمال غربی | باستان: مادی میانه: پارتی (پهلوی اشکانی) نو: آذری | گیلکی | مازندرانی | تالشی | کردی کرمانجی | کردی سورانی | زازا-گورانی | سمنانی | زبانهای ایران مرکزی | بلوچی[1] | سیوندی |
جنوب غربی[2] | باستان: پارسی باستان میانه: پارسی میانه (پهلوی) نو: فارسی | لری | بختیاری | لارستانی | بشاگردی | کمزاری | تاتی اران |
شاخه | زبانهای ایرانی شرقی |
شمال شرقی | باستان: اوستایی[3] میانه: سغدی | خوارزمی | بلخی | سکایی غربی | آلانی | سرمتی نو: آسی | یغنابی (سغدی نو) |
جنوب شرقی | میانه: سکایی-تخاری نو: پشتو | زبانهای پامیری | پراچی | ارموری | منجی | یدغه |
۱-بلوچی به خاطر مهاجرت گویشورانش، از نظر جغرافیایی به جنوب شرق فلات ایران منتقل شده. ۲-شاخه جنوب غربی را شاخه فارسیتبار نیز میگویند. ۳-بیشتر زبانشناسان، اوستایی را در مرز شاخههای غربی و شرقی دستهبندی میکنند. |
دوره باستان که از آغاز تا انقراض شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سده بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمیگیرد. از زبانهای ایرانی باستان چهار زبان آن شناخته شده است: مادی، سکایی، اوستایی و پارسی باستان یا فارسی. از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمان روایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها کلمات و عباراتی در آثار دیگران برجای مانده است. اما از زبان های اوِستایی و پارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زبان اوِستایی، گویش مردم اطراف دریاچه هامون در سیستان بوده و زرتشت کتاب خود را به این زبان نوشته است.
پارسی باستان زبان مادری و زبان میهن اصلی خانواده و دودمان هخامنشی بوده است. نخستین شواهد نوشتاری از این زبان، سنگنبشته بیستون است که تاریخ آن به قرن ششم پیش از میلاد برمی گردد. درهمین زمان لهجه های دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را می پیموده است، مانند زبان های بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.
زبانهای ایرانی نو در ایران و افغانستان متمرکزند و خود به دو دسته بخش میشوند:
- شرقی
- غربی
دینْکرد یا دینکرت کتاب سترگی است به زبان پارسی میانه (پهلوی)، که آن را بهدرستی "دانشنامهٔ مَزْدَیَسْنی" و یا "درسنامهٔ دین مزدایی (زرتشتی)" خواندهاند. واژهٔ "دینْکرد" (dēnkart در پارسی میانه) را میتوان به "کردهها (کارها)ی دینی" و نیز "نوشتهٔ دینی" برگردانید. این گردآوردهٔ بزرگ خود دارای ۹ نسک است، که از آن میان نسکهای نخست و دوم و نیز پارهای از نسک سوم آن به دستان ما نرسیده است. دینْکرد فراهمآمده از نوشتههایی است که زمان نگارش و نیز نویسندگان آنها سراسر شناخته نیستند، و نسکی که در دستان ماست بر پایهٔ این نوشتهها در سدههای نهم و دهم پس از زایش (میلاد) به دست دو تن از فرهیختگان تاریخ فرهنگ ایرانزمین، به نامهای آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان و آذربادِ امیدان گردآوری و سامانبندی (تنظیم) شده است. آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان همان فرزانهای است که در دربار مأمون، خلیفهٔ عباسی، با زرتشتی بهاسلامگرویدهای به گفتگو پرداخت و از این گفتگو پیروز بیرون آمد. (گزارش این گفتگو در ماتیکان (رسالهی) گجستگ ابالیش آمده است.
در این دانشنامهٔ بیهمتا - که بهرام فرهوشی آن را "یک دانشنامه علوم دینی و عقلی"، و فریدون فضیلت آن را "گرانْسنگترین بُنْنوشتِ پهلوی از دانایان پیشین" میخواند - در زمینهها و گسترههای زیر سخن به میان آمده است: یزدانشناسی (الاهیات)، فرزانش (فلسفه)، اسطورهشناسی، دینْگفتارشناسی (کلام)، دلْآگاهی (عرفان)، اخلاقْآیینیک، آداب دینی، زندگانی زرتشت، پیدایش جهان، سزاشناسی (حقوق)، ساستاری (سیاست)، شهرداری و کشورداری، چمآوری (منطق)، مزداهیک (ریاضیات)، اندازش (هندسه)، گیتیک (فیزیک)، اخترشناسی، پزشکی، و دانشها و شاخههای دیگر.
زبان پارسی میانه یکی از زبانهای ایرانی میانهٔ غربیاست که بنا به تعریف از اوایل دوران اشکانی تا صدر اسلام رواج میداشتهاست. خاستگاه این زبان که فرزند پارسی باستان به حساب میآید پارس بود. در دوران اشکانیان پارسی میانه زبانی محلی بود و از پهلوی اشکانی تأثیر زیادی پذیرفت تا اینکه در زمان ساسانیان زبان رسمی شاهنشاهی شد. کتیبهها و اسناد ساسانیان و بسیاری از کتابها به این زبان نوشته میشد. با بر افتادن ساسانیان و تا چند سده پس از اسلام همچنان تولید اثر به این زبان ادامه داشت. گرچه عملاً زبانی نیممرده محسوب میشد.
این زبان یا یکی از گویشها یا زبانهای بسیار نزدیک به آن، پس از تحول و آمیختگی با لهجهها، گویشها و زبانهای خویشاوند نزدیک و همچنین واردشدن وامواژهها، فارسی نو را به وجود آوردهاست. بنا بر این جای تعجب نیست که شباهتهای فراوان چه از نظر واژگانی و چه از نظر دستوری میان این دو زبان وجود دارد. در واقع تحولی که از پارسی باستان تا پارسی میانه اتفاق افتادهاست بسیار عظیمتر از تحولیاست که از پارسی میانه تا پارسی نو رخ دادهاست.
واژه نَسْک، همارز پارسی واژهٔ کتاب است. امروزه واژهٔ نسک به طور خاص برای اشاره به بخشها(کتابها)ی پنجگانهٔ اوستا به کار میرود
مجموعه نوشتههای زرتشت پیامبر بزرگ ایرانی که اوستا نام دارد از ۲۱ نسک (کتاب) فراهم آمده بود که امروزه پنج نسک از آن باقی است.
فرهنگ فارسی دهخدا دربارهٔ واژهٔ «نسک» چنین مینویسد[۲]:
هر دفتر را نام باشد از دفاتر پازند. (غیاث اللغات). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده و هر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل: اول ایتا، دوم اهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش، هفتم ناد (که در علوم نجوم و هیات است)، هشتم اشتاد، نهم جید، دهم هجا، یازدهم ونکهویش، دوازدهم وزدامنکهو، سیزدهم سیتنا، چهاردهم نام، پانزدهم انکهیش، شانزدهم مزدا، هفدهم خشرمچا، هجدهم اهرا، نوزدهم آیم، بیستم درکوبیو، بیست ویکم واستارم. اکنون چهارده نسک از این جمله تمام است و در میان مجوس یافت شود و هفت نسک ناتمام بوده که در جنگها و فتنههای ایران از میان رفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند که زردشت آن را منقسم کردهاست و هر نسکی را یعنی هر قسمی را نامی نهاده. (برهان قاطع). محمد معین آرد: به این معنی لغةً به فتح اول است، در اوستا نَسْک َ به معنی کتاب و سفینه آمده وهر جا که این لغت به کار رفته از آن اجزای کتاب مقدس اراده گردیدهاست (از خرده اوستا ص ۲۶)، اما در یسنا (های ۱۹ بند ۲۲) نسکه به معنی خود اوستا و دوره کامل آن (۲۱ نسک) استعمال شده من باب اطلاق جزء به کل. (یسنا ج ۱ ص ۱۶۶). در پهلوی نَسْک (متن، کتاب) آمده. (تاوادیا ص ۱۶۳). دینکرت درفصلهای هشتم و نهم نویسد: اوستا دارای ۲۱ نسک میباشد و در آن نام هر یک از این ۲۱ بخش جداگانه آمده و خلاصه مندرجات آنها تشریح شدهاست. (از حاشیه برهان قاطع چ معین) |
نسک واژهای از پارسی میانه است که امروزه برخی از سرهنویسان آن را به جای کتاب به کار میبرند. حتا واژههای دیگری نیز با این ریشه ساخته شده که میتوان به «رایانسک» به معنای کتاب الکترونیکی اشاره کرد.[۳]
از دیگر واژههای پارسی برای کتاب، که پیش از سرازیر شدن وامواژههای عربی به زبان پارسی بکار میرفتهاند میتوان از نیوه نام برد. نیوه با واژه نوشتن همریشهاست.
گاه بهغلط پارسینویسان واژهٔ ماتیکان را برای کتاب به کار میبرند ولی باید توجه داشت که این واژه با مایه و ماده همریشهاست. ماتیکان به معنای حکم و رای است و تنها در عنوان کتابهایی به کار رفتهاست که به سوالاتی پاسخ داده شدهاست یا مسایلی در آن کتابها حل شده. مثل «ماتیکان مینوی خرد» که پاسخهای مینوی خرد به فردی به نام دانا است. یا «ماتیکان هزار دادستان» که به معنی هزار مادهٔ (حکم یا رای) قضایی است.
منابع :
نوشتاری از «پژوهنده» بر پایه: کتابِ سوم ِ دینْکرد (درسْنامهٔ ِ دین ِ مزدایی)، دفتر یکم: 112 - 0، آراستاری، آوانویسی، یادداشتها و ترجمه: فریدون فضیلت، انتشارات فرهنگ دهخدا، تهران، ۱۳۸۱.
مهرگان یا جشنِ مهر
در آغاز با ارج گزاری و سپاس از پژوهنده ارزنده، "هاشم رضی" که در درازای دوران زندگیش دمی را به دور از پژوهش در راه فـرهنگ پربار میهن نمی گدراند، یادآور می شویم که ایشان واژهی "گان" را پسوندی میداند برابر با معنی جشن، بنا براین یا باید گفت جشن مهـر و یا مهرگان.
جشن مهـر یا مهرگان همانند و همپایه نوروز و یکی از کهـن ترین و بزرگترین جشن هایِ ملی مردمانِ پشته یا فلاتِ ایران است.
این جشن در روز مهـر از ماهِ مهـر که برگزار می شود. بر همین پایهاست که بیرونی در التفیم آورده است: "شانزدهم روز است از مهـر ماه" .
مهـرگان همانند نوروز دارای خوان یا سفرهای است که آنرا به نامِ خوان یا سفره مهرگانی میشناسیم.
اگرچه مهرگان را با برابر و همزمان شدن نام روز مهـر با نام ماه هفتم ایرانیان یعنی مهر ماه به جشن مینشیند و خود از جشن های ماهیانه اشت، ولی انگیزه ها ی دیگری را نیز برای برگزاری آن بر میشمارند.
درمیان جشن های ایرانیان دو جشن مهر، یا مهرگان و نوروز از ارزش ویژهای برخوردارند. یکی از مهمترین این ویژگی ها، آغاز شدن سال نو با هـر یک از آن ها بسته به دوران مختلف تاریخ بوده، چرای که شماری باور دارند در روزگاران رفته سالیانی نیز مهرگان سرِ سال نو بوده است و سال نو با مهرگان آغاز میشدهاست. ولی پس از آن آغار سال نو دوباره به آغازِ فـروردین ماه باز گشت که جای درست آن می باشد. در فرهنگ جهانگیری در باره ی مهرگان آمده است که:
« جشنی از این بزرگتر بعد نوروز نباشد.»
مسعود سعد سلمان نیز چه مهربان درباره مهرگان میسراید:
روز مهر و ماه مهر و جشـن فرخ مهرگان
مهر بیفزای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی کن به روز مهـر و جشن مهـــرگان
جـام را چون لاله گـردان از نبید باده رنگ
ونـدر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان
برگزاری مهرگان همانند نوروز از شایسته ها و بایسته ها به شمار می آمده است. برای اینکه نمادی از ارزش گـزاری به این روز را از دید دانشمندان دوران اسلام پذیرانندگی ایرانیان برایتان نمونه آوریم. نگاهی می اندازیم به کوتاه نوشته هایی همانند شهـروزی که در باره ی بیرونی آورده و یا مری بویس و ...دیگران که برای نشان دادن ارزش مهرگان در میان مردمان نوشته اند:
«دست و چشم و فکر او هیچگاه از عمل باز نماند، مگـر به روز نوروز و مهرگان و یا برای تهیه احتیاجات معاش».
"مری بویس" به نقل از کتزیاس پزشک و درباره ارزش این جشن نزد شاهان هخامنشی می نویسد:
"این تنها موقع سال است که شاهان پارس می توانند و حق دارند تا می توانند شراب بنوشند".
«مسعود سعد سلمان»، مینویسد:
تا دایم است جنبش گردون و آفتاب
تا واجب است گردش نوروز و مهرگان
جای پای مهرگان در میان مردمان کشورهای دیگر
تازی یا عرب زبانان مهرجان یا مهرگان به چم فستیوال و جشن به کار می برند. در زبان عربیِ تونسی!:
پارسی اشاره درخور نگرشی دارد به کار بردن نامِ واژهی ایرانی مهرگان در زبانِ عربی تونسی برای جشن:
ْ". . . و شایان توجه است واژه مهرگان که معرب آن مهرجان است در کشورهای عرب زبان به چم جشن بکار برده می شد. در سفری که در سال ۱۹۹۷ به تونس داشت مهرجان هم چنان به چم فستیوال و جشن کاربرد داشت."
جشن مهرگان را نباید در شمار جشن های دوازده گانه کم و بیش فراموش شده ای چون " فروردین گان " و " اردیبهشت گان " و ... آورد و نه چون نوروز که در همه ایران همگانی است، یا چون " سده " که در یک شهر برگزار شود، بلکه مهرگان جشنی است که تنها نزد دانشمندان و نویسند گان و شاعران همچنان برجاست و از این رو جزو جشن های کهن بحساب می آید.
در روز شمار کهن ایران، هر یک از سی روز ماه را نامی است که نام دوازده ماه سال نیز در میان آنهاست. پیشینیان در هر ماه که نام روز و نام ماه یکی بود، آن را جشن می گرفتند. از این جشن های دوازده گانه، تا آنجا که سندها و کتاب های تاریخی گواه است، در دوره های پس از اسلام، تنها جشن مهرگان است که رسمی و شکوهمند برگزار می گردید. افزون بر یکی بودن نام - روز مهر از ماه مهر - مناسبت های دیگری را نیز برای برگزاری این جشن بر می شمردند، که معروفترین آن قیام کاوه آهنگر و پیروزی بر ضحاک و پادشاهی نشستن فریدون است. دقیقی، فردوسی و اسدی توسی از آن چنین یاد کرده اند:
دقیقی می گوید:
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو به پرورش بر مایونا ( برمایون نام گاوی است که فریدون با شیرش پرورش یافت)
و فردوسی در داستان به بند کردن ضحاک آورده است:
فریدون چون شد بر جهان کامکار ندانست جز خویشتن شهریار
به روز خجسته سر مهر ماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
کنون یادگار است از او ماه مهر بکوش و برنج، ایچ منهای چهر
و اسدی توسی در انتساب این جشن به فریدون گوید:
فریدون فرخ به گرز نبرد ز ضحاک تازی بر آورد گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر نشست او به شاهی سر ماه مهر
بر آرایش مهرگان جشن ساخت به شاهی سر از چرخ مه برافراخت
ابوریحان بیرونی در التفهیم می نویسد :
مهرگاه، شانزدهم روز است از مهر ماه و نامش مهر، اندرین روز، افریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، انک معروف است به ضحاک، و به کوه دماوند بازداشت. و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچ از پس نوروز بود....
و نیز در آثار الباقیه آورده است که :
سلمان فارسی می گوید، ما در عهد زرتشتی بودن می گفتیم، خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد. و فضل این دو روز بر روزهای دیگر مانند فضل یاقوت و زبرجد است بر جواهرهای دیگر. و بیورسب هزار سال عمر کرد. این که ایرانیان به یکدیگر دعا میکنند که : " هزار سال بزی " از آن روز رسم شده است، چون دیدند که ضحاک توانست هزار سال عمر کند واین کار در حد امکان است، هزار سال زندگی را دعا و آرزو کردند.
مورخان، نویسندگان و شاعران، از برگزاری جشن مهرگان نیز - مانند جشن های کهن دیگر - در دستگاه پادشاهان و حاکمان خبر میدهند. از جمله در برگزاری این جشن در پیش از اسلام آمده که : این عید مانند دیگر اعیاد برای عموم مردم است. از آیین ساسانیان در این روز این بود که تاجی را که به صورت آفتاب بود به سر می گذاشتند و در این روز برای ایرانیان بازاری بر پا می شد. و در ملوک خراسان رسم است که در روز مهرگان به سپاهیان و ارتش رخت پائیزی و زمستانی میدهند.
از برگزاری جشن مهرگان، در دورهً غزنویان، آگاهی بیشتری در دست است، در شعر فردوس، عنصری، فرخی و منوچهری وصف این جشن آمده، ابوالفضل بیهقی از برگزاری جشن مهرگان در زمان سلطان محمود غزنوی، در سالهای 428، 429 و 430 هجری قمری که خود شاهد بوده، خبر می دهد. وی می نویسد : روز یکشنبه چهارم ذی الحجه سال 428 به جشن مهرگان نشست و از آفاق مملکت هدیه ها که ساخته بودند پیشکش را، در آن وقت بیاوردند و اولیاء و حشم نیز بسیار چیز آوردند. و شعرا شعر خواندند وصلت یافتند. پس از شعر به سر نشاط و شراب رفت و روزی خرم بپایان آمد.
در سال 429، ابوالفضل بیهقی، شیوهً برگزاری جشن مهرگان را در روز عرفه بیان می کند : ... و روز چهارشنبه نهم ذی الحجه به جشن مهرگان به نشست و هدیه های بسیار آوردند. و روز عرفه بود. امیر روزه داشت و کس را زهر نبود که پنهان و آشکارا نشاط کردی و دیگر روز عید اضحی کردند.
وی همچنین از مهرگان سال 430 و شرح برگزاری آن سخن می گوید. مهرماه و فروردین ماه که به ترتیب آغاز اعتدال پاییزی و اعتدال بهاری و در آن روز و شب برابرند، زمانی هر دو را، به عنوان آغاز سال جشن می گرفتند :
... و برخی مهرگان را بر نوروز برتری داده اند. چنان که پاییز را بر بهار برتری داده اند. و تکیه گاه ایشان این است که اسکندر از ارسطو پرسید که کدام یک از این دو فصل بهتر است؟ ارسطو گفت : پادشاها! در بهار حشرات و هوام آغاز میکند که نشو یابند و در پاییز آغاز ذهاب آنهاست، پس پاییز از بهار بهتر است.
از دوران کهن، همراه با جشن ها و آیین ها، واژگان فارسی نوروز و مهرگان به صورت معرب نیروز و مهرجان وارد زبان و قلمرو فرهنگی کشورهای مسلمان عرب زبان گردید. امروز در بسیاری از کشورهای - آسیایی و آفریقایی - واژهً مهرجان به معنی و مفهوم جشن و فستیوال به کار می رود.
در زمان حاضر
امروز، جشن مهرگان، به شیوه ای که در کتاب های تاریخی سده های چهارم و پنجم و ششم آمده، نه در دستگاه دولتی و حکومتی برگزار می شود و نه در گردهمایی های غیر رسمی، نزد عامهً مردم. دست کم، در دو سده اخیر نیز از برگزاری آن آگاهی در دست نیست. جشن و آیین مهرگان، از نظر زمانی نیز، با تغییر تقویم، در سال 1304 هجری شمسی، تغییر کرد. بدین معنی که 5 روز "پنجه = خمسه" (که پس از 12 ماه سی روزه برای رسیدن به 365 می آمد) حذف و شش ماه اول سال 31 روز گردیده است. از آن پس، در بسی از تقویم ها، مهرگان، به جای 16 مهر در دهم مهر آمده، یعنی در صد و نود و ششمین روز سال براساس تقویم پیشین. در ماهنامه ها و هفته نامه های ادبی و اجتماعی سدهً اخیر، مهرگان حضور دارد. بدین معنی که مقاله، پژوهش، شعر به مناسبت مهر و مهرگان - به ویژه در نشریه هایی که در ماه مهر منتشر می شود - کم نیست.
دکتر بهرام فره وشی از برگزاری مهرگان به عنوان جشنی خانوادگی، در بین زرتشتیان یزد و کرمان و نیز " از آیین قربانی کردن گوسفند، در برخی از روستاهای زردشتی نشین یزد، برای ایزد مهر " خبر می دهد. تا سی سال پیش، زردشتیان کرمان، در این روز، به یاد مردگان، مرغی را کشته و شکمش را با حبوبات و آلو انباشته و به عنوان خوراک ویژه، یادمان مردگان می پختند.
جشن آغاز سال تحصیلی دانشگاه تهران، که در نیمه اول مهرماه است، در برخی از سال ها در دهم یا شانزدهم مهر ( مهرگان ) برگزار می شد.
زمان برگزاری آیین قالی شویان در مشهد اردهال را جلال ال احمد، با مهرگان هم پیوند می داند. صدرالدین عینی در یادداشت ها، از جشنی در تاجیکستان و سمرقند یاد می کند که هر سال در ماه میزان (مهر ماه) برگزار می شد. جشنی که می تواند، با همهً دگرگونی ها، بازماندهً جشن مهرگان باشد. از زبان او بشنویم، که فارسی تاجیکی است : ... حکایت این سیر (جشن) به کسانی که وی را ندیده اند، مانند حکایه های " هزار و یک شب " دلکش و عجیب می نمود. حکایه هایی درباره طرفبازی (آتش بازی)، موشک بازی، خر تازی، تگل جنگ اندازی (به جنگ انداختن قوچ های جنگی ) آن جا می کردند. در ریان (منطقه) غجدوان کم کس یافت می شد، که هیچ نباشد، سالی یک بار رفته، آن را سیر تماشا نکند. دهقان بچگان کم بغل (تنگدست) هم، که پدرشان برای سیر خرجی داده نمی توانستند، کوشش می کردند، که کاری کرده، دو سه تنگه (واحد پول) پول یابند تا که به آن سیر رفته، تماشا کرده توانند. کسانی نیز پخته (پنبه) و خوره چینی می کردند، به خربزه کشانی و دهقانان بای (ارباب) به مرد کاری می در آمدند. و اگر هیچ کار نیابند از کشتزارها دزدی می کردند. و مانند این ها.
ماه مهر و مهرگان، در جامعه کشاورزی، فصل و زمان برداشت، انباشتن فراورده ها، پرداختن خراج و مالیات، اندوختن نیازمندیهای زمستانی و گرمی بازارهای موسمی بوده که هنوز - هر چند نه به نام مهرگان - برگزار می شود. و نیز با تحول و دگرگونی ای که با گذشت سده ها و هزاره ها در برگزاری جشن ها و آیین ها - مانند همهً پد یده ها و زمینه های فرهنگی - روی داده و می دهد، جشن مهرگان تنها به این عنوان که نام روز با نام ماه یکی است برگزار نمی شود، بلکه بیشتر داستان و اسطورهً قیام کاوه آهنگر در برابر بیدادگری های ضحاک است که یادمان این جشن نمادین می باشد. بی گمان، باور و اعتقاد به ایزد مهر و آیین های مهری ( میترایی ) که پیش از زرتشت، در هند و ایران وجود داشته، به ماه مهر و جشن مهرگان سیمای دینی بیشتری افزوده بود.
سِنّاخِریب (به اکدی: سین-اَهه-اِریبا)؛ پادشاه آشوریان از ۷۰۵ تا ۶۸۱ ق.م بود. او فرزند «سارگُن دوّم» بود و پس از او بر تخت شاهی آشور نشست. دوران پادشاهی سناخریب بر خلاف نیاکانش، لشکرکشیهای نظامی زیادی در پی نداشت بلکه بیشتر طرحهای ساختمان سازی را دنبال مینمود. او پایتخت آشور را از شهر تازه پدرش «دور-شاروکین» به شهر کهن «نینوا» برد.
آشور نام سرزمینی قدیمی است که در بخش میانی رود دجله و کوهستانهای مجاور آن قرار داشتهاست. اسم آشور از نام یک ربالنوع گرفته شده و پایتخت آن نخست شهر آشور بود که در ساحل رود دجله در جنوب موصل امروزی قرار داشت و سپس شاروکین و بعداً کالح و پس از آن نینوا (موصل امروزی) بودهاست. آشوریها اصولاً از نژاد سامی بودند و زبان آنان با سایر زبانهای سامی، مانندِ عربی و عبری همریشه است. دولت آشور دولت مهمی بود که در خاورمیانه قدیم تشکیل شد و در آغاز تابع بابل بود. در سال ۱۸۰۰ پ.م فرمانروایان اولیه آشوری شهرهای آشور، نینوا و اربیل را متحد کردند و سلسلههای پادشاهی آشور بعد از سال ۱۴۲۰ پ.م شکل گرفتند. سال نو آشوری(خاب نیسان) اولین روز از ماه نیسان مصادف با روز اول ماه آوریل میباشد.
آشور در آغاز یکی از استانهای کشور بابل بود. آشوریها وقتی که متحد گردیده و از بابل جدا شدند چون سرزمینشان مانند بابل حاصلخیز نبود ناچار شدند که از دسترنج دیگران استفاده کنند، این بود که باج گیری و دست اندازی به سرزمینهای دیگر را در پیش گرفتند. نتیجتاً دولت آشور یک دولت حرفهای جنگجو و متجاوز شد. از خصایص آشوریها شقاوت و بی رحمی آنها نسبت به دشمنان است. آشور حدود هزار سال دوام کرد وحدود کشور از خاور و غرب توسعه یافت و لبنان و سوریه و فلسطین و مصر امروزی در تصرف آشوریان بود. آشور سرانجام مغلوب دولت ماد شد.
با این حال سالهای نخست پادشاهی سناخریب نیز دستخوش ستیز با اقوام ناآرام گشت. نخستین لشکرکشی او (که در سال ۷۰۲ ق.م روی داد)، بخشی از مبارزه طولانی بود که آن پادشاه علیه عیلام به انجام رساند و در واقع جنبه یک تظاهر جنگی را در جناح عیلام داشت و هدف دیگر از آن جلوگیری از نفوذ عیلام در سرزمین ماد بود.
«مرودک بلدان» کلدانی بازگشته و سلطنت بابل را در اختیار گرفته بود و در این بین از حمایت کلدانیان، آرامیان و حکومت عیلام نیز برخوردار بود و پنداشته میشود که برای جلب حمایت «حزقیا» پادشاه یهودیه، سفیرانی را نزد وی گسیل داشته باشد. از آن بدتر اینکه زمامداران مصر نیز به حمایت از پادشاه کلدانی بابل برخاسته و امیران «سیدون»، «عقرون»، «یهودیه» را نیز به شورش در برابر شاه آشور برمی انگیخت.
این متحدین میخواستند از ناآرامی ناشی از تغییر پادشاهان در آشور استفاده کنند. سناخریب تصمیم گرفت نخست به حساب بابل برسد و بی درنگ به آن سرزمین تاخت. او ارتش خود را دو دسته کرد. دستهای را به پایگاه نظامی عیلام در شهر «کیش» فرستاد درحالیکه خودش به همراه دسته دیگر رهسپار تسخیر شهر «کوثا» شد. پس از تسخیر شهر کوثا شاه به شتاب برای کمک به باقیانده ارتش خود بازگشت. شورشیان شکست خوردند و مردوخ-بالادان گریخت. بابل گرفته شد، کاخ مردوک-بالادان ویران گشت اما به شهروندان بابلی آسیبی نرساندند. سپس آشوریان به دنبال شاه بابل تا مردابهای جنوب بابل پیش رفتند اما وی را نیافتند. شهرهای بابل از نیروهای شورشی پاکسازی شد و یک درباری آشوری به نام «بِل-اَبنی» را بر تخت شاهی آشور نشاندند.
سناخریب پس از این پیروزی برای نبرد با صحرانشینان و «یاسوبی گالایان» و بقایای کاسیها (در جنوب الی-پی) که به گفته او فرمانگزار نیاکانش نبودهاند در امتداد جاده کرمانشان کنونی دست به پیشروی زد اما نتوانست در ژرفای کوهستانها پیشروی کند. با این حال از آن منطقه تعدادی اسب و خر و قاطر و دامهای شاخدار و عدهای اسیر گرفت و تمام ناحیه کوهستانی را که درنروده بود جز ایالت «آراپخا» (کرکوک کنونی) ساخت. در یکی از سه دژ اشغال شده اسیرانی را که به ظاهر از بابل آورده بود مسکن داد و در دو دژ دیگر، کاسیانی را که گویا به کوهستان گریخته بودند برگردانده ساکن نمود.
اندکی بعد الی-پی ناآرام گردید. حاکم «خارخار» اعلام کرد که اوضاع در ایالتی که وی بر آن فرمان میراند چندانکه باید آرام است اما «ایشپه-بره» شاه الی-پی [که به عیلام ملحق شده بود] به طور قطع در آستانه جنگ قرار دارد. سناخریب با لشکر خویش به الّی-پی سرازیر شد و دژهای «مرعوبیشتو» و «آکّودو» را اشغال کرد و اسیران فراوان و اسبان و قاطران و خران و شتران و دامهای شاخدار بسیار به غنیمت گرفت. در ضمن ایالت «بیت باروآ» نیز تجزیه شد و اسیرانی را که ازنقاط دیگر آورده بودند در آنجا مسکن دادند و آن سرزمین را به ایالت آشوری «خارخار» ملحق نمودند.
در سال ۷۰۱ ق.م، شورشی به رهبری «حزقیا» پادشاه یهودیه و به پشتیبانی مصر و بابل علیه امپراتوری آشور صورت گرفت. سناخریب قادر بود تا شهرهای بسیاری را در یهودیه تسخیر کند. او شهر اورشلیم را محاصره کرد، اما طولی نکشید که به نینوا بازگشت و اورشلیم به تصرف آشوریان درنیامد. این رویداد مشهور توسط خود سناخریب، هرودوت و برخی از نویسندگان کتاب مقدس به ثبت رسیدهاست. [شرح این نبرد را میتوانید در اینجا بخوانید.]
یک سال بعد (۷۰۰ ق.م) «مردوک-بالادان» در صدد برآمد تا شورش دیگری را آماده سازد. این شورش در سرزمینهای مرداب گونه جنوب بابل رخ داد که از سوی نیروهای آشوری فرونشانده شد. شگفت آور نیست که مردوک-بلدان دوباره به عیلام گریخت اما در آنجا مرد. سپس، «بل-ابنی» را که به وی بدگمان شده بودند به آشور فراخواندند و سناخریب کوشید تا مسئله بابلیان شورشی با نشاندن فرزند خود «آشور-نَدین-شومی» بر تخت شاهی بابل حل کند. اما این اقدام نیز کمکی ننمود.
شش سال بعد، در سال ۶۹۴ ق.م، سناخریب بمنظور نابود ساختن پایگاه عیلام در سواحل خلیج فارس، دست به یک لشکرکشی زد و برای انجام این کار از ناوهای کوچک فنقیه و سوریه استفاده نمود و از راه رود دجله به سوی خلیج فارس حرکت کرد. آشوریان بر روی رودخانه «اولای» با کلدانیان به نبرد پرداختند و پیروز شدند. «هالوشو-اینشوشیناک» شاه تازه شوش (۶۹۹ - ۶۹۳ ق.م) نیز از مشغول بودن نیروهای آشوری در خلیج فارس سود جستند و به شمال بابل تاخت. ساکنان «سیپار» را از دم تیغ گذراند و «آشور ندین شومی» پسر سناخریب را دستگیر و برای اعدام قطعی به عیلام فرستاد. سپس، دست نشاندهای به نام «نِرگال-اوشه-زیب» را بر تخت شاهی بابل نشانید و سراسر ناحیه بابل را به فتوحات خود افزود.
این اقدام واپسین ضربه برای سناخریب بود. او که خشم چشمانش را کور کرده بود با وحشیگری ای بی سابقه دست به انتقام جویی زد و بابل، شهر مقدس جلگهها را ویران ساخت. نبرد بزرگی در شهر «نیپور» (شهر مقدس بابل) در برابر شورشیان بابلی انجام گرفت که منجر به دستگیر شدن «نرگال اوشه زیب» شد و آشوریان وی را به «نینوا» فرستادند (۶۹۳ ق.م).
سناخریب خود گزارش پیروزی بر شورشیان بابلی را این چنین شرح میمی دهد:
«شهر و خانه هایشان را سراسر ویران کردم، از میان بردم، به آتش کشیدم. دیوارهای درونی و بیرونی، نیایشگاهها و خدایان ... همه را با خاک یکسان کردم و زبالههایش را به درون آبراه آراهتو ریختم. از میان شهر سیل راههایی حفر کردم و در آنها آب انداختم ... . و برای آن که در روزگاران آینده ... اثری از آن شهر در یادها نماند، آن را بطور کامل از صفحه روزگار محو کردم».
سپس، به تلافی قتل فرزندش، سناخریب به لشکرکشی علیه عیلام دست زد. «هالوشو-اینشوشیناک» به کوهها گریخت و شاه آشور به سبب نزدیک شدن زمستان مجبور به عقب نشینی شد اما پیش از آن، فرزند شاه عیلام را به قتل رساند.
یک رهبر شورشی دیگر به نام «موشه-زیب-مَردوک» ادعای تاج و تخت بابل را کرد و از سوی عیلام نیز پشتیبانی میشد و یا شاید دست نشانده عیلامیان بوده باشد. نبرد بزرگ دیگری در سال ۶۹۲ ق.م میان آشور و بابل رخ داد که نتیجه قطعی در بر نداشت و «موشه زیب مردوک» دست کم برای دو سال دیگر بر تخت شاهی بابل به جا ماند.
در سال ۶۸۹ ق.م، ائتلاف بزرگی به رهبری «هوبان-ایمنه» شاه عیلام (۶۹۳ - ۶۸۸) و «موشه-زیب-مَردوک» شاه بابل علیه آشور تشکیل شد که کشورهای «الّی پی»، «پارسو(م)آش»، «انزان» و «پاشری» نیز بدان پیوستند. قبایل مختلف آرامی و کلدانی نیز وارد این ائتلاف شدند. لشکریان متحدان در «خالوله» بر روی رود دجله با آشوریان مصاف دادند. نتیجه پیکار قطعی نبود اما متحدان ناگزیر از ادامه جنگ سرباز زدند زیرا که «هوبان-ایمنه» ناگهان بیمار گشت و بدین سبب در سرزمین عیلام مبارزه داخلی درگرفت. آشوریان بابل را تسخیر کردند و این بار هم همانند گذشته، کوششی که برای نجات از زیر یوغ آشور به انجام رسیده بود بی نتیجه ماند.
اقوام سامی از دیرباز در جستجوی آب و علفزار از جنوب شبه جزیره عربستان به سوی شمال این شبه جزیره حرکت می کردند و در شمال سکنی می گزیدند. البته تاریخ دقیق این حرکت و نیز مدت زمان آن مشخص نیست، امّا آثار و شواهدی در دست است که نشان میدهند این تودههای متراکم در اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد به بینالنهرین (میانرودان) رسیدند و دنباله آنان همچنان به صورت سیلی از جنوب به طرف شمال در حرکت بودند.
آشوریها بهسرعت شروع به ساخت شهرهای جدید کردند و بهتدریج بر پیشرفت آنان در تمام زمینههای فرهنگی و نظامی افزوده شد. شهر آشور اولین پایگاه آشوریها بهشمار میآید و توسعه قدرت آنان از همین شهر آغاز شد، به طوریکه امپراتوری میانه آشور را بنیاد نهادند و گستره قدرت آشوریها در زمان فرمانروایی نیکولته نیتورتا (۱۲۰۷ ـ ۱۲۴۴پ. م) به منتهای اوج خود رسید و آشوریها حاکم مطلق سراسر بینالنهرین شدند.
پس از امپراتوری «میانه آشور» قدرت آشوریها رو به سستی گذاشت، به طوریکه تا دو یا سه سده پس از امپراتوری «میانه آشور» توسط اقوام بیتمدن مورد دست درازی و غارت قرار گرفتند، تا اینکه به مرور به خودباوری رسیدند و جان دوباره گرفتند و درست در همین زمان بود که عظمت و شکوه گذشته شکوفا شد و تمدن بینالنهرین شکل گرفت.
ویل دورانت در تاریخ تمدن خود میگوید: حکومت آشور بنیپال که بر منطقه وسیع آشور، بابل، ارمنستان، سرزمین ماد، فلسطین، سوریه، فنیقیه، سومر، عیلام و مصر سایه انداخته بود، بدون تردید یکی از بزرگترین سازمانهای اداری بود که جهان مدیترانه یا خاور نزدیک تا آن زمان به خود دیده بود و تنها حمورابی و نخوطمس سوم بودند که قبل از آن بدینگونه دستگاه اداری، آن هم نه شبیه به آن، نزدیک شده بودند و تنها پس از آن، دستگاه اداری هخامنشی پیش از حمله اسکندر بود که توانست با آن برابری کند.
سرانجام امپراتوری قدرتمند آشور در ۶۱۲ پ.م با هجوم متحد ماد و بابل سقوط کرد و قدرت از نینوا به بابل منتقل شد. اما یک سده نیز طول نکشید که بابل به دست کوروش کبیر در سال ۵۳۸ ق.م. فتح شد. ساتراپ بابل بخشی از امپراتوری هخامنشی گردید و عصر حکومت یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان به سر رسید
تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عربها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است. نام تیسفون به سریانی «ماحوزه» بود.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدربزرگ اردشیر پاپکان (پاپک = بابک = نام پدر اردشیر) پایهگذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
عرب یا تازی نام قومی سامیتبار است که درشبه جزیره عرب شام و شمال افریقا سکونت دارد.
برخی بر این باورند که ریشه واژه عرب از بُنواژه عَرَبَ گرفته شده. عَرَبَ و جایگشت آن یعنی عَبَرَ هر دو در زبان نیاسامی معنی کوچگردی میدادهاند. از آن بنواژه هر دو واژه عرب و عبری ریشه گرفته و هر دو به معنی کوچگرد است.
واژه دیگری که برای نام این قوم در زبان فارسی بکار میرود واژه تازی است. این واژه در اصل به یکی از تیرههای عرب به نام «طَی» اشاره دارد. در زبان پارسی میانه «طَیزی» به معنای وابسته به مردم طی بکار رفته و پس از آن این واژه بگونه تازی درآمده و برای نامیدن همه مردم عربتبار استفاده شد.شاید هم این نام به دلیل تازشهای اینان به مرزهای ایران بدانها داده شده باشد.
سه تعریف متفاوت از سه دیدگاه متفاوت از اینکه عرب کیست و اینکه چه کسانی عرب هستند شدهاست:
تاریخ عرب
مهمترین ومعروفترین دول و ممالک عربی دولت و مملکت «سبا » بود که در جنوب دولت معین و شمال دولت قتبان وشمال غربی حضرموت واقع بود، و بتدریج اسم وشهرت آن برسایر ممالک مجاور غلبه نمود. آغاز تشکیل این دولت به گمان قوی از قرن هشتم یا آغاز قرن نهم قبل از میلاد مسیح است. از این زمان تا انقراض دولت مستقل یمن در دست حبشیها در ۵۲۵ مسیحی (میلادی) تاریخ سلطنت «سبأ» به چهار دوره تقسیم میشود که در واقع دو دوره اول آن دولت سبأ بمعنی خاص بوده و در دو دوره بعد اگر چه اسم دولت «عنوان سبأ» داشت اما بیشتر نفوذ وحکومت در دست اقوام دیگر یمنی بود. حدس قوی میرود که این چهار دوره با چهار واقعه توام است یعنی انتهای اولی و آغاز دومی با انقراض کامل (یا از دست رفتن موقع مهم) دولت معین وابتدای سومی با از میان رفتن دولت قتبان وبالا گرفتن نفوذ ریدان و حِمیرها وابتدای چهارمی با استیلای اولی حبشه وانقراض دولت حضرموت مقارن است.
دوره اول حکومت کهنه که باسم «مکارب» یعنی (سبأ) نامیده میشود از ابتدای امر دولت سبأ تا حدود قرن ششم قبل از میلاد مسیح (یا اواسط قرن هشتم) فرمانروای مملکت سبأ بودند. اسامی چند تن از این پادشاهان سبأ از کتیبهها بدست آمده که روی همرفته پنج اسم میشود (یعنی اسامی مکرر میشود) و با احتمال قوی ۱۴ نفر از آنها یک سلسله را تشکیل میدهند که پشت بر پشت در مملکت سبأ حکمرانی کردهاند. چند نفر از آنها اسم مشابه مانند: یثعمر یا یثمر دارند.
نام عرب بصورت نوشتاری برای نخستین بار در سنگنوشتهای آشوری بتاریخ ۸۵۳ پیش از میلاد آمدهاست. در آن سنگنوشته شلمانسر سوم (Shalmaneser III) در ضمن نام بردن از مردمانی که از او در نبرد کرکر شکست خوردند از شاهی به نام گیندیبو از ماتو اربای (سرزمین عرب) نام میبرد. همچنین در سنگنبشتههای دوره هخامنشی در ایران از مردمان سرزمین Arabaya به عنوان یکی از ملتهای پیرو شاهنشاهی هخامنشی نام برده شدهاست.عربها گهگاه به مرزهای ایران نیز میتاختند و دست بردی هم میزدند. یکی از بزرگترین این تازشها در زمان شاپور دوم انجام گرفت که شاپور به سختی آنان را سرکوب کرد. چنین گفتهاند که او شانههای عربها را سوراخ کرد و از میان آن ریسمانی را گذراند؛از این رو بدو لقب شانه سنب (ذوالاکتاف) دادند. ولی بزرگترین این تازشها پس از پیدایی اسلام روی داد که سرانجام به سرنگونی پادشاهی ساسانیان منجر شد.
عرب در کتب مذهبی
اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین میشود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیشتر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاههایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در لرستان و... بدست آمدهاند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره میکند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز میکنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطههایی چون تپه سیلک در کاشان، چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمدهاست. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه فلز، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانهها، گسترش بازرگانی، معماری، بهرهمندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگیهای آن دوران است.
بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد فلز در اریسمان، ساخت سفالینههای برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و... گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروههای آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش میبندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و... شکل میگیرند.
در آغاز هزاره یکم دولتهایی همچون مادها، ایلامیها(ایلام نوین) و... در جاهای گوناگون ایران ساخته میشوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری در میانرودان(بین النهرین) میپردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازیهای آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی میشوند.
ایلامیان
ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدنهای اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوسهای فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر میشد. بطوریکه امروزه میتوان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستانهای فلات ایران همچون کاسیها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومریها، اکدیها، آشوریها، بابلیها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمینهای جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشتهاند و به طور حتم بسیار قدرتمند بودهاند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدنهای همجوار صحبت هنوز زود است.
ایلامیان یا عیلامیها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمینهای خوزستان، فارس، ایلام و بخشهایی از استانهای بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل میشد.
آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط میشدهاست. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.
به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمانهای ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک ـ این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.
سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بودهاست. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.
مهاجرت آریائیان به ایران
آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران میزیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر میرسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاهها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بودهاست که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشتهاست.
نخستین آریاییهایی که به ایران آمدند شامل کاسیها (کانتوها ـ کاشیها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسیها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک میشناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارسها در قسمت جنوبی و پارتها در حدود خراسان امروزی.
شاخههای قومِ ایرانی در نیمههای هزارهٔ اول قبل از مسیح عبارت بودهاند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هومکار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَککُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَهئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپارهشدهی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیانها، گوتیانها، و کاسیها شناسانده شدهاند و در مناطق غربی ایران ساکن بودهاند تیرههائی از شاخههای قوم ایرانی بودهاند که زمانی برای خودشان اتحادیههای قبایلی و امیرنشین داشتهاند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شدهاند.
مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸- ۵۵۰ ق.م) هخامنشیها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰-۳۳۰ ق.م) اسکندر و سلوکیها در حدود صد سال (۳۳۰ -۲۵۰ ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ق.م – ۲۲۶ م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶-۶۵۱ م) فرمانروایی داشتند.
مادها
مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند
پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.
از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایههای نخستین شاهنشاهی آریاییتباران در ایران را بنیاد نهاد.
دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسیها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوههای قفقاز.
هخامنشیان
هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
در ۵۲۹ پ.م کوروش بزرگ پایه گذار دولت هخامنشی در جنگهای شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون میگوید: «بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر مردم از او برگشتند...»
شورشها بزرگ شد و حتی پارس زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمهای از این قیامها را در بند دوم چنین نقل میکند: «زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه).» داریوش از ۹ مهر ماه ۵۲۲ تا ۱۹ اسفند ۵۲۰ ق.م به سرکوبی این جنبشها مشغول بود.
جنگهای ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در ۳۳۰ ق. م به دست اسکندر مقدونی منقرض گشت و ایران به دست سپاهیان او افتاد.
اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت ولی در حرکت خود به شرق همه جا به مقاومتهای سخت برخورد، از جمله سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او بنام سپتامان ۳۲۷- ۳۲۹ ق. م در راس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپهای اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبشها را سرکوب کردند ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.
ایران | |
---|---|
تاریخ ایران | |
ایران پیش از آریاییها | |
تاریخ ایران پیش از اسلام | |
| دودمانها و حکومتها | |
ایلامیان | |
ماد | |
هخامنشیان | |
سلوکیان | |
اشکانیان | |
ساسانیان | |
تاریخ ایران پس از اسلام | |
| دودمانها و حکومتها | |
خلفای راشدین | |
امویان | |
عباسیان | |
ایران در دوران حکومتهای محلی | |
| دودمانها و حکومتها | |
طاهریان | |
صفاریان | |
سامانیان | |
زیاریان | |
آل بویه | |
غزنویان | |
سلجوقیان | |
خوارزمشاهیان | |
ایران در دوره مغول | |
| دودمانها و حکومتها | |
ایلخانیان | |
ایران در دوران ملوکالطوایفی | |
| دودمانها و حکومتها | |
سربداران | |
تیموریان | |
مرعشیان | |
کیائیان | |
قراقویونلو | |
آققویونلو | |
ایران در دوران حکومتهای ملی | |
| دودمانها و حکومتها | |
صفوی | |
افشاریان | |
زند | |
قاجار | |
پهلوی | |
جمهوری اسلامی | |
موضوعی | |
تاریخ معاصر ایران | |
تاریخ مذاهب ایران | |
تاریخ زبان و ادبیات ایران | |
جغرافیای ایران | |
استانهای تاریخی ایران | |
اقتصاد ایران | |
گاهشمار تاریخ ایران | |
پروژه ایران |
سلوکیان
پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ ق. م) فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (۳۳۰ - ۱۵۰ ق.م.) در آمد. پس از مدتی پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود و امپراتوری اشکانی را ایجاد کنند.
اشکانیان
اشکانیان (۲۵۰ ق. م ۲۲۴ م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پرثوه آمدهاست که به زبان پارتی پهلوه میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.
این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگهای ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگهای خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.
ساسانیان
ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.
سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا ۶۵۲ میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگهای ایران و روم ادامه یافت.
در همین دوران مانی[1] (۲۱۶ - ۲۷۶ میلادی) به تبلیغ مذهب خود پرداخت. مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی مانوی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و مسیحی و اسطوره بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب «شاهپورگان» اصول آنها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول) خودداری از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن می، دوری از زن و جمع نکردن مال (واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه «معنویت» و «آشتیخواهی» سوق میداد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت میکاست.
جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روز گسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدفهای شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمیداد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و مقتول نمودند (۲۷۶ میلادی). از آن پس مانی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک(زندیق) کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند.
امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگهای قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت.
در پایان سده پنجم و آغاز قرن ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال (۲۴-۴۹۴ م.) دوام آورد و تأثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید.
در چنین اوضاعی مزدک[2] پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی استوار است:
روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد.
اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگری.
مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانهای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیامها و جنبشهای مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت.
منابع
- تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. (جلد ۱) ۱۳۵۴
- تاریخ ماد. ایگور میخائیلوویچ دیاکونوف. ترجمه کریم کشاورز، تهران: نشر امیرکبیر.
- تاریخ ایران باستان. دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. روحی ارباب. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۸۰
- سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، دکتر رکن الدین همایونفرخ، انتشارات اساطیر.
- کمرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمه حسن انوشه. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۹
- تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵
- تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳.
ایشتوویگو یا ایختووویگو یا آژی دهاک (به یونانی آستیاگ) واپسین پادشاه ماد بود. وی از ۵۸۵ تا ۵۵۰ پیش از میلاد حکومت کرد.
ایشتوویگو پسر هوخشتره بود و با آرینیس خواهر آلیاتِس دوم، شاه لیدیه ازدواج کرد. این ازدواج برای اطمینان از برقراری پیمان آشتی پنجساله میان ماد و لیدیه صورت گرفت. منابع بابلی گزارش میدهند که در سال سوم یا ششم پادشاهی نابونیدوس (۵۵۴/۵۳ یا ۵۵۰/۴۹ پ.م.) کوروش انشانی دخترزادۀ ایشتوویگو و یکی از والیان مادها پس از سه سال جنگ، لشکر مادی را نابود کرد. بیشتر سپاه ماد به هنگام جنگ رئیس خود را تنها گذاشته و به کوروش بزرگ پیوسته بودند. این امر زمانی رخ داد که هارپاگ، یکی از درباریان ایشتوویگو بر علیه او طغیان کرد. بنا به گفته هرودوت، ایشتوویگو پیش از آن هارپاگ را مجبور کرده بود تا گوشت جسد پسر خود را بخورد که البته این فقط یک ادعا است.
کوروش هگمتانه را تسخیر کرد و خزانه آن را به انشان فرستاد. بنا به گزارش هرودوت رفتار کوروش بزرگ با ایشتوویگو مهربانانه بود و او را جزو یاران خویش برگزید ولی استوانه سیپار ذکر میکند که ایشتوویگو را با زنجیر به پارس آوردند. کتسیاس میگوید که کوروش، ایشتوویگو را ساتراپ پارت کرد ولی بعد بدون آگاهی شاهنشاه توسط شخص مخالفش اوبراس کشته شد. به هارپاگ و خانوادهاش در شاهنشاهی پارس مناصب بالایی داده شد.
نام ایشتوویگو از ریشه ایرانی باستان *ریشتی وَیگهَ گرفته شده که به معنی "نیزهگَردان" است
وی بعد از جنگ پنج ساله با لیدی در سال ۵۸۵ ق.م. جانشین پدرش شد.وی وارث شاهنشاهی بزرگی شد و متحد با دو برادر زن خود کروسئوس از لیدیه و نبوکدنزر از بابل بود.
حکومت وی به خاطر ثبات و پیشرفت آیین مزدیسنا در دوره وی مورد توجه قرار گرفته شده است.در حالی که کروسئوس در غرب مواجه با رشد عقاید سکولار بود و نبوکدنزر در حال تبدیل کردن بابل به بزرگترین شهر جهان بود.
بعد از ۳۲ سال حکومت وی پشتیبانی نجیب زادگان را در جنگ با کوروش بزرگ از دست داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر